Dictiornary-Farsi | p was restored in the country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 113 (6 milliseconds)

English	Persian
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد


Other Matches

restored	پس دادن
restored	بحال اول برگرداندن
restored	تعمیر کردن
restored	اعاده دادن
restored	اعاده کردن
restored	باز دادن
restored	برگرداندن به وضعیت جدید
restored	فرمان RESTORE
restored	ترمیم کردن
he was restored to reason	بخود امد
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.>	در اینجا
in this country <adv.>	در این کشور
one country or another	این یا یک کشور دیگری
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
up country	نواحی داخل کشور
up country	ییلاقی
the country is ours	کشور مال ما است
country	مملکت
country	ییلاق
country	بیرون شهر دهات
country	دیار
country	کشور
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country seats	خانهی اربابی
country-and-western	رجوع شود به music country
country seat	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
traitor to one's country	وطن فروش
traitor to one's country	خائن به کشور
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the youth of the country	جوانان کشور
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
mother country	کشور اصلی
self supporting country	کشور خود کفا
country dancing	نوعیرقص
country house	خانهروستایی
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
bordering country	ملت همسایه
bordering country	کشور همسایه
tropical country	گرمسیر
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country town	شهرستان
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country club	باشگاه خارج از شهر
Turkey (country)	ترکیه
self supporting country	کشور متکی به خود
rough country	سرزمین ناهموار
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
home country	کشور اصلی
broken country	زمین دوعارضه
forwarding country	کشور فرستنده
country life	زندگی روشنایی
country man	هم میهن
donner country	کشوربخشنده
donner country	کشور کمک کننده
donee country	کشور کمک گیرنده
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
country of origin	کشور مبداء
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	میان بر
cross country	خارج از جاده
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
home country	محل تولید
native country	وطن
native country	میهن
north country	انگلستان شمالی
cross-country	دو صحرانوردی
open country	زمین باز
mother country	میهن
rolling country	زمین پوشیده
rough country	تپه ماهور
natire country	میهن
host country	کشور میزبان
country court	دادگاه بخش
broken country	زمین مضرس
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
fenow country men	هم میهن
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross-country ski	اسکیرویچمن
west country whipping	بست غربی
cross country mill	نورد چلیپایی
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
small country town	شهرستان کوچک
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .