Dictiornary-Farsi | part-time | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
part-time	برخه کار
part-time	برخه کاری
part-time	نیمه وقت
part-time	پاره وقت


Other Matches

part time	نیمه وقت
part time	برخه کار
part time	برخه کاری
part time	پاره وقت
part time job	شغل نیمه وقت
part time job	کار نیمه وقت
part time work	کار نیمه وقت
part-time weaver	بافنده پاره وقت
Full ( part) time employees .	کارمندان تمام (پاره ) وقت
on the other part	از طرف دیگر
two part	کاغذ
two part	با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
take part in <idiom>	درچیزی شرکت داشتن
on his part	از طرف او
in part	تایک اندازه
part off	جدا کردن
in part	در یک قسمت
to take part [in]	شرکت داشتن [در]
part with each other	ازهم جدا شدن
from your part <adv.>	از طرف شماها
on their part <adv.>	از طرف آنها
for their part <adv.>	از طرف آنها
on her part <adv.>	از طرف او [زن]
for her part <adv.>	از طرف او [زن]
on your part <adv.>	از طرف شما
for your part <adv.>	از طرف شما
A part of the whole .	جزئی از کل
themselves [for their part] <adv.>	از طرف آنها
for your part <adv.>	از طرف شماها
on my part <adv.>	از سوی من
better part	قسمت بیشتر
for my part <adv.>	از سوی من
on my part <adv.>	از طرف من
for my part <adv.>	از طرف من
on your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.>	از طرف تو
for your part <adv.>	از طرف تو
on his part <adv.>	از طرف او [مرد]
part	جداکردن
part	نقش بازگیر
part	برخه
part	قطعه یدکی
part	سهم ناحیه
part	قسمت
part	سهم
part	عضو
part	جدا شدن
part	تفکیک کردن تفکیک شدن
for his part <adv.>	از طرف او [مرد]
on your part <adv.>	از طرف شماها
part	جزء
part	قطعه
part	پاره
part	بخش
part	خرد جزء مرکب چیزی
part	جزء مساوی
part	عنصر اصلی
part	عضو نقطه
part	مکان
part	اسباب یدکی اتومبیل
part	مقسوم
part	نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part	قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
take part	سهیم شدن
take part	دخالت یا شرکت کردن
take part	مداخله کردن شرکت کردن
take part	دخالت کردن
part way	بخشی از راه
for my part	از سهم خودم
for my part	من که
in part <idiom>	تا یک اندازه
for the most part	بیشتر
for the most part	اکثرا
as part of	بخشی از
part way	تا اندازهای
part way	نیمه
name part	بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
take part	سهیم بودن
take the part of	طرفداری کردن
part	قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part	بخشی از چیزی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
work part	قطعه کار
to part one's hair	فرق سر خود را باز کردن
it was no part of my plan	ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
spare part	قطعهیدک
integral part	جزء لازم
part-timer	فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part-singing	یکجورآواز
address part	جزء آدرس
part [American E]	فرق سر [مدل مو]
address part	جزء نشانی
replacement part	مضایقه
address part	جز نشانی
bit part	قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
it was no part of my plan	کی جزو نقشه من بود
integral part	جزء مکمل
hauling part	قسمت متحرک
replacement part	قطعه یدکی
replacement part	زاپاس
hauling part	قسمت کشنده
detail part	قسمت مشروح نامه یا مقاله
detail part	قسمت مفصل
fractional part	جز کسری
formed part	بخش شکل داده شده
imaginary part	قسمت موهومی [ریاضی]
imaginary part	بخش موهومی [ریاضی]
imaginary part	مولفه موهومی [ریاضی]
replacement part	قطعه جایگزینی
integral part	جزء لاینفک
inhomogeneous part	بخش غیریکنواخت
To part ones hair .	فرق سر باز کردن
in part payment	علی الحساب
part song	آواز دسته جمعی بدون ساز
companion part	لنگ
companion part	میل لنگ
companion part	لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
To play ones part .	نقش خودرا بازی کردن
part and parcel <idiom>	قسمت مهمولازم
component part	جزء ساختمان
imaginary part	جزء موهومی
imaginary part	جزء انگاری
do one's bit (part) <idiom>	کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
wholly or in part	جزئی یا کلی
part of speech	بخش گفتار
part payment	بیعانه قسط
part plan	نقشه جزیی
part song	اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part the hair	فرق بازکردن
piece part	قطعه یک پارچه
piece part	قطعه سرهم و جدا نشدنی
press part	بخش فشرده
production part	بخش تولید
to part with freinds	دال براغاز کردن چیزی =از
part payment	پرداخت اقساطی
part owners	افراد شریک المال
part owners	شرکا
part list	فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part list	فهرست اجزاء
part learning	یادگیری بخش بخش
part of speech	ادات سخن
part correlation	همبستگی پارهای
to part company with any one	رفاقت را با کسی بهم زدن
part and parcel	جزء لاینفک
part number	شماره قطعه
part of ship	گروه بندی کار
to part the hair	فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
part performance	عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
take in good part	خوب تلقی کردن
running part	قسمت رونده
standing part	قسمت ایستا
standing part	قسمت ثابت
standing part	قسمت ثابت تاکل
flat part	قسمتمسطح
to part in pieces	پاره پاره کردن
middle part	میان
middle part	قسمت میانی
part performance	عقد معین
ness on his part	این بیشتر بواسطه کمرویی است
to part the hair	فرق باز کردن
die pressed part	بخش فشرده حدیدهای
fixed point part	جزء کسری
aliquot part charge	خرج چند قسمتی
part company with a person	رفاقت را با کسی بهم زدن
sue and losse part	عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
he took my words in good part	سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
A part of Iranian territory.	بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
die formed part	بخش قالبی حدیدهای
hot pressed part	بخش پرس شده داغ
multi part stationery	کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
to bruise a part of the body	کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
operative part of a deed	قسمت اصلی سند
aliquot part charge	خرج چندجزئی
ninth part of a man	خیاط
He played the part of Rostam .	نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
ninth part of a man	درزی
ninth part of a man	خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man	لباس دوختن برای
part [ial] payment of a fine	پرداخت قسمتی از جریمه
to make a part [ial] payment	یک قسط را پرداختن
option of contract invalid in part	خیار تبعیض صفقه
option of sales unfulfilled in part	خیار تبعض صفقه
As part of my training, I spent a year abroad.	درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.	آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
from this time forth	ازاین ببعد
from this time forth	زین سپس
from this time forth	ازاین پس
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom>	پایان وقت
some time or other	یک روزی
from time to time	گاه گاهی
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
what time is it?	چه ساعتی است
from time to time	هرچندوقت یکبار
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
on time <idiom>	سرساعت
she is near her time	وقت زاییدنش نزدیک است
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله