Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 70 (5 milliseconds)
English
Persian
patrol wagon
ماشین مخصوص حمل زندانیان
patrol wagon
اتومبیل پلیس
Other Matches
well wagon
واگنفرورفته
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
on the wagon
<idiom>
الکل ننوشیدن
wagon
با واگن حمل کردن
wagon
ارابه بارکش
wagon
واگن
wagon master
مسئول واگن
wagon lit
اطاق ترن دارای خوابگاه
station wagon
ماشین کبریتی
chuck wagon
واگن اشپزخانه و وسایل اشپزی ترن
wagon lit
واگون لی
tower wagon
اتومبیل مجهز به جرثقیل یانردبان
sag wagon
وسیله نقلیه که به دنبال دوچرخه سواران در جاده حرکت میکند تا کسانی را که از مسابقه خارج می شوندسوار کند
railway wagon
واگن راه اهن
wagon vault
طاق گهوارهای
wagon vault
طاق اهنگ
fall off the wagon
<idiom>
دوباره به موادمخدر روی آوردند
dinner wagon
میزیکه روی غلطک میگرددودرسفره خانه بکارمیبرند
station wagon
استیشن واگن
wagon tent
چادرواگنی
wagon master
رئیس قطار
goods wagon
واگنحملکالا
tank wagon
واگنمخزندار
hitch one's wagon to a star
<idiom>
دنبال هدف رفتن
bogie tank wagon
واگنتانکر
wood chip wagon
واگنتراشهچوب
hopper tank wagon
واگنمخزنگردمانند
hopper ore wagon
واگنحملسنگمعدن
patrol
گشت
patrol
کشتی اکتشافی
patrol
گشت زدن
patrol
گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
patrol
قسمت گشتی
patrol
پاسبانی کردن پاسداری کردن
patrol
پاسداری گشت زدن
patrol
گشتی
beach patrol
نگهبان اسکله
beach patrol
نگهبان ساحلی
beach patrol
گشتی ساحلی
barrier patrol
گشتی مامور موانع
barrier patrol
ناو گشتی سد کننده
patrol car
اتومبیل گشتی
patrol cars
اتومبیل گشتی
fire patrol
گشتی اتش نشان
combat patrol
گشتی رزمی
patrol boats
ناوچه گشتی
coastal patrol
گشتی ساحلی
patrol boat
ناوچه گشتی
reconnaissance patrol
گشتی شناسایی
contact patrol
گشتی تماس
shore patrol
پلیس نیروی دریایی
shore patrol
پلیس ساحلی
contact patrol
گشتی اخذتماس
patrol judge
داور برج طول مسیر اسبدوانی
shore patrol
کرانه پاسدار
shore patrol
دژبان ساحلی
shore patrol
انتظامات ساحلی یا گشتی ساحلی
ski patrol
گروه نجات و حمل مصدومان در پیست اسکی
sounding patrol
نگهبان عمق سنج ناو
standing patrol
گشتی ثابت
to patrol a town
شهری را گشت زدن
to patrol a town
برای پاسبانی دورشهر گشتن
fighting patrol
گشتی رزمی
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
combat air patrol
هواپیمای گشتی رزمی گشتی رزمی هوایی
combat air patrol
گشتی هوایی
barrier combat air patrol
گشتی هوایی سد کننده راه دشمن
barrier combat air patrol
گشتی مرزی هوایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com