English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 84 (6 milliseconds)
English Persian
pecuniary ability to justify a bait ملائت
Other Matches
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
bait طعمه دادن
bait طعمه ماهیگیری
bait دانهء دام
bait مایه تطمیع
bait چینه
bait دانه
bait خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
ledger bait که دریک جا روی نگاه دارند
To swallow the bait . To be take in . گول خوردن
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
ledger bait طمعه ماهی گیری
bait the hole گول زدن مدافع حریف
bait casting پرتاب نخ ماهیگیری با طعمه
pecuniary جریمه دار
pecuniary نقدی
pecuniary پولی
non pecuniary غیر مالی
pecuniary مالی
pecuniary liability ضمانت ضمانت جبران خسارت
pecuniary liability ضمانت پولی
pecuniary pumishment مجازات نقدی
pecuniary punishment مجازات نقدی
pecuniary punishment جزای نقدی
pecuniary externalities پی امدهای خارجی پولی
pecuniary penalty مجازات مالی
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
right justify هم تراز کردن از راست
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
justify توجیه کردن هم تراز کردن
justify توجیه کردن
justify قضاوت کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تصدیق کردن ذیحق دانستن
justify حق دادن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن
justify چاپ گرفتن با حاشیه سمت چپ مستقیم
justify تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
justify انتقال محتوای ثبات کامپیوتر با یک مقدار
justify هم تراز کردن
justify چاپ با حاشیه مستقیم در سمت راست
justify تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justify دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
left justify دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
left justify هم تراز کردن از چپ
able to justify bail قادر به تقبل ضمانت
able to justify bail ملی
non ability ناشایستگی عدم صلاحیت
ability قدرت
ability استطاعت
ability توانش
non ability عدم توانایی
ability قابلیت
ability شایستگی
ability توانایی
to the best of ones ability بامنتهای توانایی
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
ability لیاقت صلاحیت
reasoning ability توانایی استدلال
mixed ability کلاسی که درآن شاگردان سطح علمی وتوانائی متفاوتی دارند
spatial ability توانایی فضایی
special ability توانایی اختصاصی
verbal ability توانایی کلامی
psi ability توانایی فرا روانی
general ability توانایی عمومی
financial ability تمکن مالی
mental ability توانایی ذهنی
motor ability قابلیت حرکت
musical ability توانش موسیقی
numerical ability توانایی عددی
ability grouping گروه بندی بر پایه توانایی
ability test آزمون توانایی
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies تا آنجا که تیغم ببرد
I can see an innate ability in that follow . دراو مایه و شایستگی می بینم
ability to pay principle of taxation اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
brace scale of motor ability مقیاس توانش حرکتی بریس
seashore musical ability tests آزمون های استعداد موسیقی سیشور
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
terman group test of mental ability آزمون گروهی توانایی ذهنی ترمن
otis lennon mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس-لنون
mac quarrie test for mechanical ability آزمون توانایی فنی مک کواری
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com