English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
persian wheel چرخاب
persian wheel دولاب
Other Matches
wheel measurement [ wheel measuring] بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
Persian فارسی
he is a persian او ایرانی است
Persian ایرانی
to study persian زبان فارسی تحصیل کردن
Persian cat گربه ایرانی
Persian knot گره فارسی
Persian rug [فرش ایرانی در حالت کلی کلمه که گاه با کلمه قالی شرقی نیز مانوس می باشد.]
Persian knot گره نامتقارن
Persian carpet قالی ایرانی
the persian language زبان فارسی
persian lamb پشم قره کل
he is a scholar in persian در زبان فارسی فاضل
he is a scholar in persian است
i teach him persian من به او فارسی درس میدهم
In Persian script . بخط فارسی
Persian cat گربهایرانیگربهایکهموهایبلندوصورتگرددارد
persian blinds پنجره کرکرهای
persian lamb گوسفند قره کل
Persian Gulf خلیج فارس
Indo-persian rug قالی هندی با طرح ایرانی [اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
Persian [Iranian ] calendar گاه شماری ایرانی [تقویم فارسی]
There are many difference between Persian and English . بین زبانهای فارسی وانگلیسی فرق های زیادی وجود دارد
eeglish persian dictionary فرهنگ انگلیسی به فارسی
This is its Persian rendering ( translation) . این برگردان ( ترجمه ) فارسی آن است
persian herioic verse بحر تقارب
persian herioic verse بحر متقارب
My mother togue is Persian. زبان مادری من فارسی است
Persian cumin [Carum carvi] زیره ایرانی [گیاه شناسی]
Persian cumin [Carum carvi] زیره [گیاه شناسی] [غذا و آشپزخانه]
This is the oldest Persian script in existence. این قدیمی ترین خط فارسی موجود است
The persian gulf is between Iran and saude Arabia . خلیج فارس میان ایران وعربستان سعودی قرار گرفته
wheel چرخ
wheel دور
fifth wheel چرخپنجم
wheel چرخ نخ ریسی
four wheel چهارچرخه
He's a fifth wheel. او [مرد] آدم زایدی است.
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
be a fifth wheel <idiom> آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
third wheel سومینچرخدنده
fifth wheel جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
wheel چرخش
wheel دوک نخ ریسی
wheel گردش ناو
wheel گرداندن
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel چرخ طایر
wheel چرخ سمباده
to take the wheel پشت رل نشستن
wheel چرخیدن
wheel جاروب کردن با پا
wheel اتحادیه ورزشی
wheel ساسایی
wheel [همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel رل ماشین
wheel puller چرخ کش
wheel wright چرخ ساز
turning wheel چرخهسفالگری
wheel printer چاپگر چرخ دوار
wheel pressure فشار چرخ
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
wheel mode ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
wheel shaft میله چرخ
wheel chock مانعچرخ
wheel head سرچرخدنده
wheel spanner چرخ کش
wheel spoke پره چرخ
wheel cylinder سیلندرچرخدنده
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
spoked wheel چرخاسبوکد
tracing wheel چرخهترسیم
striker wheel چرخهضارب
adjustment wheel چرخ متحرک
large wheel چرخبزرگ
hand-wheel چرخدستی
front wheel چرخجلو
fourth wheel چهارمینچرخهای
banding wheel چرخهچرخنده
escape wheel دندهخلاص
centre wheel چرخهمیانی
chain wheel B زنجیریچرخهیب
catherine wheel رجوع شود به pinwheel
worm wheel چرخ دنده حلزونی
wheel satellite ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
rotating wheel چرخهدوار
press wheel چرخفشار
drive wheel چرخدنده
pitch wheel چرخکوککردن
modulation wheel چرختعدیلصدا
worm wheel پیچ حلزونی
main wheel چرخاصلی
worm wheel دنده کرمی شکل
chain wheel A زنجیریچرخهیA
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dog-wheel دماغه
dog-wheel استوانه
cathedrian wheel پنجره چرخی
wheel gloves دستکش رانندگی
cogged wheel چرخ دنده
brake wheel چرخ دندانه دار
toothed wheel چرخ دندانه دار
cogged wheel چرخ دندانه دار
cog wheel چرخ دنده
brake wheel ترمز چرخها
spinning wheel چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
forged wheel چرخ آهنگری شده
steered wheel چرخ هدایت شده
cast wheel چرخ ریختگی
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel چرخی که در دو جهت بگردد
wheel and deal <idiom>
wheel trim قالپاق
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
Barlow's wheel چرخ بارلو [مهندسی برق]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
wheel brace آچار چرخ خودرو
wheel wrench آچار چرخ خودرو
to spin a wheel چرخی را تند چرخاندن
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
wheel tractor فرمانتراکتور
wheel indicator نشانگر سکان
magnet wheel چرخ گردنده
four wheel brake ترمز چهار چرخ
fly wheel چرخ دندانه داروزینی که روی محور دواری قرار می گیرد
fly wheel چرخ لنگر فلایول
fly wheel چرخ لنگر
fly wheel چرخ طیار
ferris wheel چرخ فلک
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
emery wheel چرخ سمباده
driving wheel چرخ گرداننده
free wheel حرکت بدون رکاب زدن
gear wheel چرخ دندانه دار
gear wheel چرخ دنده
impluse wheel چرخ فشار مستقیم
idler wheel چرخ طیار
idler wheel چرخ هرزگرد
idler wheel چرخ یا دنده چرخندهای که حرکت را به چرخ دیگری انتقال میدهد
idle wheel دنده چرخ رابط بین دو چرخ
hand wheel چرخ دستی
gyro wheel rotor gyro
grinding wheel چرخ سنباده
grinding wheel چرخ سنگ زنی
grinding wheel چرخ سمباده
driving wheel چرخ محرک
daisy wheel عضو چاپ کننده در یک چاپگرچرخ دوار
cup wheel چرخ سمباده
abrasive wheel سنگ چاقو تیز کنی
abrasive wheel چرخ سمباده
steering wheel غربالک
steering wheel چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheel چرخ فرمان
steering wheel رل
spare wheel چرخ زاپاس
spinning wheel چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel چرخ طیار
spinning wheel دوک نخ ریسی
spinning wheel چرخ نخ ریسی
four-wheel drive محرک چهار چرخ
activity wheel گردونه فعالیت
all wheel drive محرک تمام چرخها
balance wheel رقاص ساعت
crown wheel چرخی که دندانههای ان نسبت به سطح ان عمودباشد
control wheel صفحه تنظیم کننده
control wheel صفحه کنترل
color wheel گردونه رنگ امیزی
cog wheel چرخ دندانه دار
chain wheel چرخ زنجیر
capstan wheel چرخ لنگر فلایویل
capstan wheel چرخ دوار
buffing wheel چرخ سنباده
buff wheel چرخ سنباده
break wheel چرخ قطع
band wheel چرخ تسمه خور
four wheel drive محرک چهار چرخ
magnet wheel چرخ رتور
wheel horse اسب چرخ کش اسب نزدیک چرخ
the rim of a wheel دوره چرخ
the man at the wheel راننده
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
sprocket wheel چرخ دندانه دار که سوراخ شده یا پیاپی قرار می گیرد
suspension wheel چرخ یدک
sprocket wheel چرخ زنجیر
spoke wheel چرخ پره دار
split wheel چرخ نیمه یا نصفه
split wheel نیم چرخ
short wheel خودرو شاسی کوتاه
rear wheel چرخ عقب
the turn of a wheel گردش چرخ
two wheel tractor تراکتور دوچرخه
toothed wheel چرخه دندانه دار
wheel chair صندلی چرخ دار
wheel center مرکز چرخ
wheel bearing بلبرینگ چرخ
wheel base فاصله بین چرخ جلو و عقب در خودروهایی که از یک اکسل بیشتر دارند
water wheel چرخاب
water wheel دولاب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com