English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
physiological time زمان فیزیولوژیکی
Other Matches
physiological zero صفر فیزیولوژیکی
physiological فیزیولوژیایی
physiological فیزیولوژیکی
physiological تنکردی
physiological وابسته به علم فیزیولوژی
physiological وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی
physiological clock ساعت فیزیولوژیکی
physiological age سن فیزیولوژیکی
physiological gradient شیب فیزیولوژیکی
physiological limit کران فیزیولوژیکی
physiological pollution الودگی فیزیولوژیک
physiological psychology روانشناسی فیزیولوژیکی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
off time مرخصی
out of time بیموقع
out of time بیگاه
off time وقت ازاد
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
old time قدیمی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
once upon a time روزی
time out <idiom> پایان وقت
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
on time مدت دار
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
time after time <idiom> مکررا
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
time is up وقت گذشت
There is yet time. هنوز وقت هست.
time in ادامه بازی پس از توقف
time out ایست
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
at a specified time در وقت معین یا معلوم
It's time وقتش رسیده که
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
what is the time? وقت چیست
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
time out تایم
in time بجا
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
all-time همیشگی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d اگاه بودن
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d هوشیاربودن
two time دو حرکت ساده
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time time Instruction
one-time سابق
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
down time وقفه
down time زمان بیکاری
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
many a time بارها
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
on time <idiom> سرساعت
time out وقفه فاصله
time and again چندین بار
time تایم
time فرصت
specified time وقت معین
three-four time نت
time ثیر قرار میدهد
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
some time یک وقتی
time فرصت موقع
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time and again بکرات
time روزگار
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time ایام
time زمانه
time وقت
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time هنگام
time فرصت مجال
time زمان
time [s] <adv.> دفعه
time [s] <adv.> بار
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
time مدروز
time گاه
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
sidereal time زمان نجومی
to rime away one's time وقت خود را به قافیه سازی
time saver گاه اندوز
time saver صرفه جویی کننده در وقت
to serve time در زندان بسربردن
to rime away one's time گذراندن
time sampling نمونه گیری زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time slice برش زمانی
to serve time زندانی بودن
sidereal time وقت نجومی
time quantum ذره زمانی
time path مسیر زمانی
time perception ادراک زمان
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time policy بیمه نامه مدت دار
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
to time a race وقت مسابقهای را نگاه داشتن
to take time by the forelock را ازدست ندادن
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com