Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (2 milliseconds)
English
Persian
picture graph
نمودار تصویری
Other Matches
graph
اشکال مختلف یک حرف با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
graph
هجای کلمه
graph
طرح خطی
graph
نقشه هندسی گرافیک
graph
نمایش هندسی
graph
نمودار
graph
نگار
graph
با نمودار نشان دادن
graph
نگاره
graph
نمودار نمایش رابط ه بین دو یا چند متغیر به صورت خط یا مجموعهای نقاط
graph
وسیله چاپ با قلم که داده را از کامپیوتر می گیرد و به صورت گرافیکی نمایش میدهد
graph
گراف
graph
رسم
x y graph
نمودار x-y
bar graph
نمودار میلهای
graph invariants
ناورداهای گراف
graph solution
حل ترسیمی
bar graph
گرافی که مقادیر در آن به صورت میلههای افقی و عمودی نشان داده میشود
graph theory
نظریه گرافها
graph theory
تئوری گراف
isomorphic graph
گراف هم ریخت
area graph
نمودار ناحیهای
acyclic graph
نگاره سازی ناچرخه یی
graph follower
دنبال گر گراف
frequency graph
نمودار بسامد
bar graph
نمایش میلهای
circle graph
نمودار دایرهای
column graph
نمودار ستونی
complete graph
گراف کامل
connected graph
گراف همبسته
constitutional graph
گراف سرشتی
current graph
نمودار فعلی
cyclic graph
گراف دوری
derivation graph
ساختار پایگاه داده سراسری که حاوی اطلاعات قوانین و مسیر هایی برای یافتن داده است
directed graph
گراف جهت دار
graph paper
کاغذ گراف
graph paper
کاغذ میلیمتری
reaction graph
گراف واکنش
progarm graph
گراف برنامه
planar graph
گراف مستوی
pie graph
نمودار گرد
pie graph
نمودار مدور
logarithmic graph
نمودار لگاریتمی
structural graph
گراف ساختاری
line graph
نمودار خطی
graph paper
کاغذ شطرنجی
exploded pie graph
نمودار گرد تفکیک شده
dual y axis graph
نمودار با دو محور y
road movement graph
گرافیک راهپیمایی
proportional pie graph
نمودار گرد متناسب
stacked column graph
نمودار ستونی انباشته
crest clearing graph
نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
connected acyclic graph
گراف همبسته نادوری
paired bar graph
نمودار میلهای مزدوج
road movement graph
منحنی مسیر راهپیمایی
one hyndred percent column graph
نمودار یکصد درصد ستونی
linked pie/column graph
نمودار گرد و ستونی پیوسته
mixed column line graph
نمودار ستونی- خطی ترکیبی
high/low/close/open graph
نمودار بالا / پایین / بسته /باز
self picture
خودانگاره
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
picture
نمایش
[فیزیک]
[ریاضی]
picture
و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
نقاشی کردن
picture
روشن ساختن
picture
سینما با عکس نشان دادن
picture
آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture
الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture
منظره
picture
عکس
picture
حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture
مجسم کردن
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture
ارسال تصویر روی خط تلفن
picture
تصویر
picture
تصور وصف
picture
دیدن شی یا صحنه
liquid crystal bar graph panel indicator
شاخص گراف- میله بااستفاده از قطعات کریستال مایع
picture rail
قابعکس
the picture of joy
مظهر خوشی
word picture
بیان یا شرح روشن
to picture to oneself
مجسم کردن
to picture to oneself
تصور کردن
the picture of joy
خوشی مجسم
string picture
روزنه کمان
clear picture
تصویر شفاف
You have come out well in this photo(picture).
ازمد افتادن
The picture is not straight .
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
as pretty as a picture
<idiom>
مثل ماه شب چهارده
sharp picture
تصویر واضح
clear picture
تصویر واضح
sharp picture
تصویر شفاف
moving picture
سینما
moving picture
فیلم سینما
snowy picture
صفحه نمایش پر از پارازیت
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
folded picture
تصویر تا خورده
the picture on the wall
این عکس روی دیوار
picture postcard
کارت پستال
picture noise
پارازیت روی تمام صفحه نمایش
Heisenberg picture
نمایش هایزنبرگ
[فیزیک]
picture signal
علامت تصویر
fancy picture
عکس خیالی
picture palace
جایگاه سینما
picture hat
کلاه زنانه لبه پهن
picture gallery
اطاق نقاشی
picture gallery
نگارخانه
picture frequency
فرکانس تصویر
picture frequency
بسامد تصویر
picture frame
قاب عکس
picture element
عنصر تصویر
picture element
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element
سازه تصویر
picture book
کتاب عکس دار
noisy picture
تصویر همهمهای
motion picture
سینما
living picture
نمایش یاتصویر برجسته
living picture
پرده نقاشی
transter picture
عکس برگردان
picture palace
نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace
سینما
picture theatre
سینما نمایش گاه متحرک
picture theatre
جایگاه سینما
picture signal
سیگنال تصویر
picture to oneself
پیش خود مجسم کردن
picture screen
صفحه تصویر
picture processing
پردازش تصویری
picture tube
لامپ تصویر
picture window
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture postcard
کارت پستال عکس دار
picture writing
تصویر نگاری
picture writing
خط تصویری
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
magnetic picture recording
ضبط تصویر مغناطیسی
picture arrangement test
ازمون تنظیم تصویرها
picture frustration test
ازمون ناکامی سنج تصویری
slow motion picture
تصویر با حرکت اهسته
picture interpretation test
ازمون تفسیر تصاویر
I am in the dark. Iam not in the picture.
من در جریان نیستم
tricolor picture tube
لامپ تصویر سه لولهای
three gun picture tube
لامپ تصویر سه لولهای
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
picture completion test
ازمون تکمیل تصویر
To draw a check ( picture ) .
چک ( عکس ) کشیدن
make a picture story test
آزمون داستان سازی مصور
healy picture completion test
ازمون تکمیل تصاویر هیلی
rozenzweig picture frustration study
ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
symonds' picture study test
ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
peabody picture vocabulary test
ازمون واژگان مصور پی بادی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com