Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (9 milliseconds)
English
Persian
pile driving
شمعکوبی کردن
Search result with all words
pile driving appartus
ماشین شمعکوبی
Other Matches
driving
کوبش
driving
سواری
driving
موثر رانندگی
driving
راننده
driving
محرک
driving
بردن مسابقه در نتیجه فشارزیاد سوارکار
driving pinion
چرخ دندانه پی نیون گرداننده
driving gear
چرخ دنده محرک
driving force
نیروی محرک
driving force
نیروی محرکه
driving axle
اکسل گرداننده
driving axle
محور رانش
driving belt
تسمه گرداننده
driving bit
هویزه میلههای اسب
driving clutch
کلاج محرکه
driving experience
تجربه رانندگی
driving flange
فلانژ گرداننده
driving flange
لبه گرداننده
driving axle
محور گرداننده
driving iron
نام قدیمی چوب شماره 1 گلف
driving mechanism
مکانیزم رانش
driving rod
میله حرکت دهنده
driving sleeve
استوانه گرداننده
driving sleeve
مهره ماسوره
driving spindle
هرزگرد محرک
driving spring
فنر ارتجاع
driving spring
فنر حرکت دهنده
driving torque
گشتاور پیچشی گرداننده
driving wheel
چرخ محرک
driving rod
میله گرداننده
driving rod
میله فنر ارتجاع
driving member
عضو محرک
driving mirror
اینه اتومبیل
driving mirror
اینه عقب اتومبیل
driving power
قدرت محرکه
driving pulley
قرقره محرکه
driving range
علامت تعیین کننده فاصله ها
driving resistance
مقاومت کوبش
driving resistance
تاب کوبش
driving wheel
چرخ گرداننده
drunken driving
رانندگی در حال مستی
driving motor
موتور محرک
driving turbine
توربینگرداننده
driving wheels
چرخهایکمکیعقب
driving school
آموزشگاهرانندگی
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
Here is my driving licence.
بفرمائید، این گواهینامه من.
driving propeller
پروانهحرکت
You're driving me mad!
تو من را واقعا دیوانه می کنی!
[اصطلاح روزمره]
driving lane
یک خط جاده برای یک مسیر
driving glove
دستکشرانندگی
driving licence
گواهینامه رانندگی
driving licences
گواهینامه رانندگی
driving licenses
گواهینامه رانندگی
back driving axle
محور گرداننده عقب
bolt driving gun
اچار رینگی
grid driving power
توان کنترل شبکه
Here ist my driving licence card.
بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .
رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
pile
ستون
pile-up
تصادف چند ماشین
to pile it on
اغراق گفتن
pile
گوشت فرش
[قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
pile
خامه فرش
pile
کرک
pile-up
تراکم کار
pile-up
انباشتگی کارهای عقب افتاده
pile up
<idiom>
روی هم قرار دادن
pile
یک تارموی
pile
ستون پل
pile
سد موج شکن
pile
پیل
pile
اندوختن
pile
پرزقالی وغیره
pile
پیل اتمی
pile
شمع
pile
دستک
pile
تیرپایه
pile
نوک تیر
pile
کومه
pile
توده
pile
کپه
pile
ستون ستون لنگرگاه
pile
پارچه خزنما
pile
توده کردن کومه کردن
pile
مقدار زیاد کرک
pile
خواب پارچه
pile-ups
انباشتگی کارهای عقب افتاده
bored pile
شمع درجا
timber pile
پایه چوبی
pile-ups
تراکم کار
to make a pile
پول بسیار اندوختن
atomic pile
واکنشگاه اتمی
to pile arms
چاتمه زدن
bearing pile
تکیه گاه پایه کوب
uranium pile
مشعل اورانیومی
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
uranium pile
مشعل هسته اتمی
pile-ups
تصادف چند ماشین
make a pile
<idiom>
پول هنگفتی به جیب زدن
silk pile
خامه ابریشمی
silk pile
پرز ابریشمی
king pile
تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
pile height
ارتفاع پرز
[این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
loop pile
پرزهای حلقوی
[این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
bale of pile
عدل کرک
bale of pile
عدل خامه
make a pile
<idiom>
بار خود را بستن
friction pile
شمع مالشی
to pile up a ship
کشتی را بخاک نشاندن
unspun pile
[خامه و پرز کم تاب یا بدون تاب]
driven pile
شمع کوبیده
pile bent
خرک
pile cap
دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
pile cap
کلاهک شمع
pile driver
تیرکوب
pile driver
ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile driver
شمعکوب
concrete pile
پایه بتونی
pile dwelling
ابسرا
pile engine
شمعکوب
pile bent
پایه
nuclear pile
پیل هستهای
dry pile
پیل خشک
dry pile
باطری قلمی
f. pile or pyre
توده هیزم که مرده راروی ان میسوزانند
foundation pile
تیر فونداسیون
foundation pile
میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
cross or pile
شیر یا خط
friction pile
شمع اصطکاکی
concrete pile
شمع بتنی
head of a pile
سر شمع
pile foot
قسمت تحتانی شمع
pile foundation
شالوده شمعی
pile planking
سپرکوبی
pile planking
دیوار سپر فولادی
raking pile
شمع پشتبند
sand pile
توده ماسه
sand pile
توده شن
screw pile
شمع پیچی
sheet pile
سپر فولادی برای ساختمانهای ابی
shoe of a pile
نوک شمع
pile plank
سپر
storage pile
انبار مصالح در کارگاه
pile foundation
شمع پی
pile foundation
فونداسیون ستون
pile group
دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
pile hammer
چکش شمع کوب
pile head
قسمت فوقانی شمع
pile head
سر شمع
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
steam pile driver
شمعکوب بخاری
steam pile driver
دنگ بخاری
end bearing pile
شمع نوک تیز
double-pile house
خانه دو خوابه
carbon pile regulator
نافم کربنی
carbon pile voltage regulator
تنظیم کننده ولتاژ زغالی
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com