English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
play a trick on حیله زدن به
Search result with all words
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
to play a trick on any one بکسی حیله
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
Other Matches
trick فوت وفن
trick رمز
trick لم
trick حقه
trick شعبده بازی
trick نیرنگ
trick حیله
trick حیله زدن
trick حقه بازی کردن
trick شوخی کردن
trick نوبت
trick مدت زمان پست نگهبانی
trick نوبت نگهبانی
trick درجه بندی عدسی دوربین
trick خطوط
trick سکانی نگهبان
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
trick نگهبانی
The whole trick is to ... کل ترفندش در این هست که ...
trick خدعه
trick wheel اطاق اسکان
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
monkey trick شیطنت
hat trick شیرینکاری
trick question سوالیکهجوابآننادرستاست
trick of the trade <idiom> باهوش وذکاوت
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
monkey trick حیله
hat trick کار فوقالعاده
hat trick شاهکار
trick or treat قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانههای مردم
trick ski اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
trick track بازی تخته نردقدیمی
trick wheel چرخ سکان
conjuring trick شعبدهبازی
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
confidence trick کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
he played a pretty trick خوب حقهای زد
he played a pretty trick خوب حیلهای زد
His trick didnt work. حقه اش نگرفت
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
By an inconceivable trick( trickery) . با حقه ایکه عقل جن هم به آن نمی رسد
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
play off مسابقه را باتمام رساندن
play up to پشتیبانی کردن از
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
play up تاکید کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play for one حفظ توپ
play up اطمینان دادن به
to play at شرکت کردن در
to play at داخل شدن در
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play up <idiom> پافشاری کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play کار یا نمایش ثانوی
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play upon گول زدن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play first f. ویولون اول
to play first f. پیش قدم بودن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play the d. شیطنت کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play upon سو استفاده کردن از
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play حرکت ازاد
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play نمایش نمایشنامه
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play شرکت درمسابقه انفرادی
all play all مسابقه دورهای
in play به شوخی
play خلاصی بازی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
in play بطور غیر جدی
play خلاصی داشتن
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play ضربه به توپ
play رل بازی کردن
play زدن
play الت موسیقی نواختن
play down بازی در وقت اضافه
play away باختن
play تفریح بازی کردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play بازی
out of play توپ مرده
play by play پخش رادیویی مسابقه
play away به بازی گذراندن
let us play بازی کنیم
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play تفریح کردن ساز زدن
play by play پخش رادیویی
come into play روی کار امدن
fair play رازی
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
play-acting تو بازی رفتن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
play-acts تو بازی رفتن
fair play شرایط برابر
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play-acts وانمود کردن
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
fair play انصاف
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
child's play هر کار بسیار آسان
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
child's play بچه بازی
dangerous play بازی خطرناک
play/pause دکمهنمایشوایست
what instrument can you play? کدام ساز را ...
doll play عروسک بازی
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
end play بازی طولی محور
play-act بازی کردن
play-act نقش داشتن
play-acting بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted وانمود کردن
play-acted نقش داشتن
play-acted بازی کردن
child's play بازی کودکان
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
play-act وانمود کردن
end play حرکت محوری یا خطی ناخواسته شفت
play music موزیک ساختن
play music موسیقی ساختن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire آتش روشن کردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
foul play ناجوانمردی
foul play <adj.> ناجوانمردی
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
play on words تجنیس
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
foul play حقه
foul play کار نادرست
foul play قتل ادم کشی
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com