Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
play offs
مسابقههای حذفی پایان فصل
Other Matches
one-offs
یک باره
one-offs
نادر
one-offs
بی تا
one-offs
فقط برای یک دفعه
one-offs
تک
turn-offs
قط ع منبع تغذیه یک ماشین
turn-offs
خاموش کردن
stand-offs
محشور نبودن
stand-offs
خصوصیات جنگ افزار هواپیما
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
turn-offs
نقطه انحراف
turn-offs
نقطه تحول
turn-offs
محل چرخش
turn-offs
خاموش کردن یاشدن
write-offs
از دفتر خارج کردن
write-offs
مستهلک کردن
write-offs
حذف کردن
write-offs
قلم زدن
write-offs
زود نوشتن
stand-offs
سرد گریز کردن
stand-offs
مساوی یاهیچ به هیچ
spin-offs
شرکت بخشهسازی شده
spin-offs
بخشهسازی
rip-offs
بنجل
rip-offs
جنس بدل
rip-offs
گولزنی
tip-offs
اطلاع نهانی
tip-offs
اخطار
rip-offs
کلاه برداری
rip-offs
مغبون سازی
cast-offs
دوراندازی
cast-offs
کنارگذاشته مردود
cast-offs
دورانداختن
trade-offs
رابطه جایگزینی
trade-offs
سبک و سنگین کردن
stand-offs
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
rip-offs
کالای قلابی
spin-offs
برنامهی اشتقاقی
cut-offs
درنگ
cut-offs
برش
show-offs
جلوه دادن
show-offs
خودنمایی کردن ادم خودنما
run-offs
زائده
run-offs
وازده
run-offs
اشغال
run-offs
زهاب اب زه کشی
run-offs
مسابقه سرنوشت ساز
kick-offs
توپ زنی
kick-offs
اغاز
send-offs
مشایعت کردن
send-offs
همراهی
send-offs
ایین بدرود ودعای خیر
send-offs
حرکت اسبها از دروازه شروع
send-offs
اخراج بازیگر
play on
سوء استفاده کردن از
play off
از سر خود واکردن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
to play the d.
شیطنت کردن
to play one f.
بکسی ناروزدن
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at
وانمود کردن
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
play by play
پخش رادیویی
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play down
بازی در وقت اضافه
play for one
حفظ توپ
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
we used to play there
.......
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
کار یا نمایش ثانوی
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at
داخل شدن در
to play at
شرکت کردن در
to play first f.
ویولون اول
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play upon
گول زدن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play first f.
پیش قدم بودن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play out
تا اخرایفا کردن
play
رقابت
play
ضربه به توپ
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
play
بازی کردن
play
خلاصی داشتن
all play all
مسابقه دورهای
come into play
روی کار امدن
to play itself out
اتفاق افتادن
out of play
توپ مرده
to play itself out
رخ دادن
play
حرکت ازاد
play
خلاصی بازی
play
نمایش نمایشنامه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
رل بازی کردن
play
بازی
let us play
بازی کنیم
play
تفریح کردن ساز زدن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
تفریح بازی کردن
in play
بطور غیر جدی
play
زدن
in play
به شوخی
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play
الت موسیقی نواختن
to play the fool
ابلهی کردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
play-acted
تو بازی رفتن
play-acted
وانمود کردن
play-act
بازی کردن
play-act
نقش داشتن
play-act
وانمود کردن
play-act
تو بازی رفتن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
play-act
ادا در آوردن
child's play
هر کار بسیار آسان
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
child's play
بازی کودکان
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
child's play
بچه بازی
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play the woman
جرامدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man
مرد بودن
to play the man
مردانگی کردن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause
دکمهنمایشوایست
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
play-acts
ادا در آوردن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
to play with fire
آتش روشن کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
بازی کردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acting
تو بازی رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com