English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (2 milliseconds)
English Persian
police raid ورود ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
Other Matches
raid ورود ناگهانی پلیس
raid حمله ناگهانی
raid یورش اوردن
raid هجوم اوردن
raid کمین
raid تک سریع تاخت و تاز
raid تک هوایی
raid تک ناگهانی حمله هوایی
raid سیستم دیسک درایو سریع با فرفیت خطا, که ازچندین درایو که هریک ازبابت بررسی برای تشخیص خطا خواهد بود
raid یورش
raid تاخت و تاز
raid تک نفوذی سریع
bombing raid بمبارانکردن
nuisance raid تک هوایی ایذایی تک مضطرب کننده
air raid بمباران هوایی
an air raid بمباران
an air raid حمله هوایی
sneak raid کمین سریع تک برق اسا
sneak raid دستبرد سریع
air raid تک هوایی
sneak raid دستبرد
to makea raid.on حمله کردن بر
raid clerk نگهبان یا متصدی مرکزاطلاعات سیستم اعلام خطرهوایی
nuisance raid تک ایذایی
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
air raid shelter پناهگاه حمله هوائی
air raid reporting control ship گشتی کنترل کننده گزارش حملات هوایی
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid. بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
known to the police دارای سابقه در شهربانی
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
police کردن
police پاسبان
police حفظ نظم وارامش
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police شهربانی
police پلیس
police اداره شهربانی
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police شرطه
police officers افسر شهربانی
police officers پاسبان
police officers افسر پلیس
police officer پاسبان
Metropolitan Police نیرویپلیسلندن
police officers مامور پلیس
police dog سگ نگهبان
police officer مامور پلیس
turn over to the police تحویل پلیس دادن
under police surveillance تحت نظر پلیس
police officer افسر پلیس
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police officer افسر شهربانی
police constable پلیسباپائینتریندرجه
riot police پلیسضدآشوب
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
frontier police پلیس مرزبانی
border police پلیس مرزبانی
police dog سگ پلیس
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
police station مرکز پلیس
military police دژبان
police station کلانتری
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police state حکومت پلیسی
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states حکومت پلیسی
air police دژبان نیروی هوایی
chief of police رئیس شهربانی
police action عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
secret police سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
police forces دادگاه پلیس
police forces نیروی پلیس
police station ایستگاه پلیس
police stations کلانتری
police stations مرکز پلیس
police stations ایستگاه پلیس
police force نیروی انتظامی
police force نیروی پلیس
police force دادگاه پلیس
police forces نیروی انتظامی
police calls استمداد پلیس
police court ضابطین شهربانی
police magistrate رئیس دادگاه لغزش
police office کلانتری
police office پاسگاه پلیس
police power نیروی انتظامی
police power نیروی پلیس
police power دادگاه پلیس
police reporter خبرنگارنظامی
police reporter مخبر پلیس
prefect of police رئیس شهر بانی
punitive police نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
sergeant in the police سرپاسبان
the police are on his track مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
the police are on his track شهربانی اوراتعقیب میکند
the police headquaters اداره کل شهربانی
police licence ضرورت شعری
police court محکمه خلاف
police court کلانتری
police court دادگاه خلاف
police headquarters اداره کل شهربانی
armed forces police دژبان نیروهای مسلح
copper [police officer] پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
A posse of police officers and soldiers یک دسته از پاسبان و سرباز
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
division police petty officer درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police. هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com