Dictiornary-Farsi | pollution of food on and in the ground | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین


Other Matches

pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
pollution	ناپاکی
pollution	کثافت
self pollution	خودالایی
pollution	الودگی
pollution	لوث
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
biological pollution	الودگی زیستی
thermal pollution	آلودگی گرمایی
sources of pollution	منبعآلودگی
chemical pollution	الودگی شیمیایی
atmospheric pollution	آلودگیجوی
critical pollution	الودگی بحرانی
water pollution	الودگی اب
thermal pollution	الودگی گرمایی
physiological pollution	الودگی فیزیولوژیک
moise pollution	الودگی نویزی
agricultural pollution	الودگی کشاورزی
air pollution	الودگی هوا
nocturnal pollution	احتلام
noise pollution	نوف الایی
industrial pollution	آلودگیصنعتی
noise pollution	الودگی صدا
pollution tax	مالیات بخاطر الودگی
air pollution monitoring	مراقبت دائمی الودگی هوا فرابینی الودگی هوا
air pollution index	شاخص الودگی هوا
air pollution episode	رویداد الودگی هوا
air pollution index	نمایه الودگی هوا
food	غذا
food	قوت
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
food	طعام
food	خوراک
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
frugal food	حاضری
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
food for powder	تیر خوردنی
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
restorative food	غذای مقوی
frugal food	خوراک ساده
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food production	تولید غذا
food preference	پسند غذایی
food perference	رجحان غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food packet	بسته غذایی
food industries	صنایع غذایی
food gathering	خوراک اوری
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	کشته شدنی
food freezer	فریزر
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food web	شبکه غذایی
food tide	طغیان اب
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
The food is cold.	غذا سرد است.
food tide	سیل
burnt food	ته دیگ [برنج]
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food freezer	یخچال فریزر
plant food	غذای گیاهی
health food	غذای سالم
junk food	غذای ناسالم
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
health food	خوراک بهداشتی
food processor	اجزایمخلوطکن
to be food for worms	مردن
food science	علم غذا
staple food	مواد غذائی ضروری
food aid	کمکغذائی
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food stamps	تمبر خوراک
food stamp	تمبر خوراک
fast food	تند خوراک تندکار
plant food	غذای گیاه
preparation of food	تهیه خوراک
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
the garden provides food	باغ غذا
the garden provides food	میدهد
to be food for fishes	غرق شدن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
convenience food	خوراک پیش پخته
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
food shop	بقالی
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
food chain	زنجیره غذایی
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
food poisoning	مسمویت غذایی
food program	برنامه غذایی
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food chains	زنجیره غذایی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
food shop	خواربار فروشی
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
To cook food.	غذا پختن
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
food dtufe stuff	خوردنی
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	ماده غذایی
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
basic source of food	منابعاولیهغذا
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
dailgy food allowance	جیره روزانه
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
ground	اصل
ground	زمین کردن
ground	محوطه
ground	سبب
ground	اتصال به زمین
ground	زمین میدان
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
on the ground of	به دلیل
ground	به گل نشاندن ناو
ground	زمین
ground	سیم زمین
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	جهت
ground	تماس دادن توپ با زمین
to take ground	بگل نشستن
to take ground	بخاک نشستن
under ground	راه اهن زیرزمینی
under ground	سرداب زیرزمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
we are still above ground	هنوز زنده ایم
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	محل ایستادن توپزن
ground	خاک
ground	عرصه
ground	اتصال زمین
ground	زمان ماضی فعل grind
above ground	زنده
ground	: زمین
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground	بزمین نشستن
ground	عنوان
ground	فرودامدن
ground	اساس
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	پایه
ground	زمینه
ground	کف دریا
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
ground zero	صفر زمین
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
ground	کف زمین
down to the ground	ازهرحیث کاملا
down to the ground	ازهمه جهت
ground	خاک میدان
ground	اساسی
ground	بنا کردن برپا کردن
original ground	زمین بکر
to gain ground upon	شدن به
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to give ground	عقب نشینی کردن
to spade the ground	بیل زدن