English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
Other Matches
potatoes سیب زمینی
potatoes انواع سیب زمینی
couch potatoes معتاد به تلویزیون
hot potatoes هچل
sweet potatoes سیب زمینی شیرین
hot potatoes مایهی دردسر
hot potatoes کار دشوار و ناخوشایند
mashed potatoes پوره سیب زمینی
hot potatoes گرفتاری
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point محل شروع چیزی
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نشان میدهد
point محل یا موقعیت
point پوینت
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point جهت مرحله
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point باریک کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point به سمت متوجه کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point مقصود
point محل مرکز
point حد
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point دماغه
point محل
point مرکز راس حد
point قطبهای باطری یاپلاتین
point out <idiom> توضیح دادن
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
three point فن 3 امتیازی کشتی
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
zero point نقطه صفر
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
to come to a point باریک شدن
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
The point is that… چیزی که هست
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
to come to a point بنوک رسیدن
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
far point برد بینایی
point نشانه روی کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
near point نقطه نزدیک
not to the point خارج از موضوع
point نقط ه
not to point پرت بیجا
the point is اصل مطلب این است
point نوک
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
not to point بیرون از موضوع
on the point of going در شرف رفتن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
to point to something به چیزی اشاره کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point موضوع
point هدف گیری کردن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point متوجه ساختن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point اشاره کردن
point امتیاز
point راس
point رسد نوک
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point درجه امتیاز بازی
point مرحله قله
point گوشه دارکردن
point جهت
point مسیر
point پایان
point هدف
point نمره درس پوان
point تیزکردن
point of intersection نقطه تلاقی
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld نقطه جوش
point of inflection نقطه عطف
nodal point نقطه گرهی
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
symmetry point نقطه تقارن
point of symmetry نقطه تقارن
point of loading نقطه بارگیری
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of intersection نقطه تقاطع
point of intersection نقطه بهم رسید
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
point of support تکیه گاه
point of inflexion نقطه عطف
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point ممیز
radix point نقطه مبنا
radix point نقطه ممیز
rear point قسمت نوک عقب دار
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه باز گذشت
reentry point نقطه بازگشت
reference point نقطه مبنا
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
principle point مبداء اصلی
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
nodal point صفحه گرهی
nodal point نقطه ایست
nodal point نقطه اغاز
neutral point نقطه نول
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
release point نقطه رهایی
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
pivot point مرکز چرخش
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge بار نقطهای
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point contact تماس نقطهای
point contact کنتاکت نقطهای
point d'appui نقطه اتکاء
point d'arret نوک چنگالی شمشیر
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
pivot point نقطه نشانه
pivot point نقطه چرخش ناو
penetration point درجه نفوذ
percentile point نقطه صدکی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point کشف کردن
pin point پیدا کردن
pin point تعیین محل کردن
pin point تعیین دقیق نقاط
pin point اتی
pin point نقطهای
optimum point نقطه ایده ال
pivot point نقطه مفصلی
optimum point نقطه مطلوب
pivot point لولائی
operating point نقطه کار
point defect نقص نقطهای
point designation شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
point fund پاداش پایان فصل
point group گروه نقطهای
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com