Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
powder blue
نیل رخت شویی
powder blue
گردلاجوردفرنگی
Other Matches
powder f.
دبه باروت
powder
سائیدن
powder
خاک
with a powder
ازروی بی پروایی تند ناگهان
powder
باروت ارد
take a powder
<idiom>
دررفتن ،فرارکردن
e.c. powder
باروت مانوری
e.c. powder
باروت پرشعله
powder
برف خشک تازه
powder
پودر
powder
پودر صورت
powder
گرد باروت
powder
دینامیت
powder
پودر زدن به
powder
گرد زدن به
powder
گردمالیدن بصورت گرد دراوردن
powder
باروت
powder
گرد
curry powder
آمیزهای از کاری و فلفل و چند ادویهی دیگر
emery powder
پودر سنگ سنباده
food for powder
تیر خوردنی
food for powder
کشته شدنی
gregory powder
گردریوند
gun powder
باروت
hercules powder
باروت کان کنی
powder train
مدار خرج مدار باروت
curry powder
گردکاری
dovers powder
پودردوور
powder magazine
مخزن باروت
tooth powder
گرد دندان
to powder the hair
پودر به مد یا بسرزدن
to powder meat
نمک یا ادویه بگوشت زدن
to i. aroom with a powder
گردی درخانه پاشیدن
fly powder
گردمگس کش
smell of powder
جنک چشیدگی
seidlitz powder
سدلیس :کارکن ملینی که ازدو گرد درست میشود
curry powder
کاری
rice powder
ارد برنج
dovers powder
گرد دور
igniting powder
خرج مشتعل کننده
igniting powder
خرج چاشنی
powder train
فتیله باروتی
powder funnel
قیف گرد
powder flask
باروت دان
powder flask
دبه باروت
powder horn
دبه باروت
plaster powder
گرد گچ
plaster powder
گچ نرم
powder bag
کیسه باروت
powder bag
کیسه خرج
powder box
پودر دان
powder box
جای پودر
powder charge
خرج باروت
powder charge
خرج پرتاب گلوله
powder hoist
بالابر خرج توپهای ناو اسانسور خرج توپ
nonehydroscopic powder
خرج غیر متبلور
insect powder
گرد حشره کش
powder momey
پادو
putty powder
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
powder momey
باروت بر
powder mixer
گرد مخلوط کن
lime powder
گرد اهک
lime powder
پودر اهک
powder mill
کارخانه باروت سازی
powder metallurgy
متالورژی گردی
powder magazine
انبار باروت
nickel powder
گرد نیکل
powder cutting
برش توسط شعله
face powder
پودر صورت
face powder
پودر بزک
black powder
باروت سیاه
blasting powder
باروت
bleaching powder
گرد رنگبری
powder room
مستراح یا توالت زنانه
loose powder
پودرپنکیک
bleaching powder
گرد رنگ زدایی
powder rooms
مستراح یا توالت زنانه
bleaching powder
پودر کلر
smell of powder
مزه جنگ
pressed powder
پنکیک
powder blusher
زژگونه
powder chamber
حفرهگرد
chilli powder
پودر فلفل
powder kegs
چیز قابل انفجار
powder kegs
چلیک یابشکه باروت
face powder
سفیداب
powder puffs
اسباب پودر زنی
baking powder
پودر خمیرمایه
powder puff
اسباب پودر زنی
talcum powder
پودر تالک
washing powder
صابون رختشویی
washing powder
گرد صابون
talcum powder
پودر طلق
powder keg
چلیک یابشکه باروت
powder keg
چیز قابل انفجار
loose powder brush
برسپنکیک
to keep ome's powder dry
برای هر رویدادی اماده بودن
double base powder
باروت دو حبهای
pearl powder or white
اب مروارید
double base powder
باروت دومبنایی
blue
اسمان نیلگون
out of the blue
<idiom>
غیرمتقربه
the blue
اسمان
blue
اسمان
go off into the blue
ناپدید شدن
go off into the blue
آب شد و به زمین رفت
the blue
دریا
out of the blue
غیر منتظره
ox blue
ابی سیرمایل به ارغوانی
blue
آبی
blue
نیلی
blue
مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
to look blue
افسرده یابوربنظرامدن
blue
[joke]
<adj.>
زمخت
[جوک]
blue
[joke]
<adj.>
خشن
[جوک]
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
blue print
تون پلات ابی
a bolt from the blue
از غیب
once in the blue moon
خیلی بندرت
blue laws
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
thumb blue
نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue
ابی تیمول
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder
فریاد کردن
to by blue muder
دادزدن
blue cap
صدفکبود
blue beam
اشعهآبیکلاهکآبی
blue ball
توپآبی
blue law
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue
هوادار دو آتشه
blue laws
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue mussel
صدفدوکفهایآبی
steel blue
رنگ ابی فولادی
blue tit
پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
It tends to be blue . It is bluish.
بیشتر برنگ آبی می زند
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
prussian blue
نیل فرنگی
ice-blue
آبیکمرنگ
electric-blue
آبیروشن
prussian blue
رنگدانه ابی رنگ اهن دار
blue-black
آبیپررنگ
prussian blue
ابی پروس
slate blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue
اسمانی
sky blue
نیلگونی
sky blue
رنگ ابی اسمان
true-blue
پیرو متعصب
blue jay
زاغ کبود
blue commander
فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue brittle
شکستگی ابی
blue book
کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book
کتاب ابی
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book
هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
blue blood
عضو طبقه اشراف
blue bell
گزارش بدرفتاری
blue devil
افسردگی
blue devil
ال
blue jacket
سرباز نیروی دریائی
blue gun
لوله پرتاب ابی
blue brittleness
شکنندگی ابی رنگ
blue forces
نیروهای ابی
blue forces
نیروهای خودی
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue eyed
ابی چشم
blue eyed
زاغ
blue devil
دیو
blue bell
گزارش جنایت
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bark
گزارش حرکت
blue collar
کارگری
blue jeans
شلوارکاوبوی
blue jeans
شلوار کار ابی رنگ
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue water
دریای ازاد
black and blue
کبود و سیاه
blue-chip
سهام مرغوب
blue-chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue chip
سهام مرغوب
blue-collar
کارگری
blue-blooded
نجیب زاده
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue anealing
بازپخت ابی رنگ
blue blooded
نجیب زاده
big blue
ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue
IB
big blue
نام غیر رسمی IBM
blue fox
سگ روباه
alkali blue
ابی قلیا
acid blue
ابی اسیدی
blue chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
peacock blue
رنگ ابی طاووسی
intense blue
ابی سیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com