Dictiornary-Farsi | pressure suit | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
pressure suit	لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد


Other Matches

To bring pressure to bear . To exert pressure .	اعمال فشار کردن
To bring pressure to bear . To exert pressure .	فشار خون دارد
suit	خواستگاری دعوی
suit	تعقیب انطباق
suit	منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
non suit	ترک دعوی به وسیله خواهان
suit yourself	هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
suit	درخواست
in suit with	موافق با
in suit with	موافق
g suit	لباس مخصوص هوانوردی
suit	جامه [کت و شلوار]
suit up	ذخیره در انتظار بازی
suit	دادخواست
suit	مناسب بودن
suit	تسلسل نوع
suit	توالی
suit	خدمتگزاران ملتزمین
suit	یکدست لباس پیروان
suit	مرافعه خواستگاری
suit	دادخواست عرضحال
suit	تقاضا
suit	وفق دادن جور کردن
suit	جامه
suit	خواستگاری کردن
suit	لباس دادن به
suit	خواست دادن تعقیب کردن
suit case	چمدان
to makes suit	در خواست کردن
major suit	دست عالی وپر امتیاز
survival suit	لباس نجات
jump suit	لباس خانه و استراحت
suit case	جا رختی
suit case	جامه دان
to put in suit	بدادگاه اوردن
jump suit	روپوش
boiler suit	رجوع شود به coveralls
water suit	لباس ضد نیروی ثقل
tank suit	مایو
water suit	لباس ضد فشار اب
warm up suit	گرمکن
judo suit	لباسجودو
one-piece suit	لباسیکسره
union suit	پیراهن و شلوار یکپارچه
bathing suit	شلوارشنا
to put in suit	بمرافعه کشیدن
suit at law	دعوی
i have a suit to the shah	به شاه عرض دارم
i have a suit to the shah	عریضه برای شاه دارم
party to a suit	متداعی
it does not suit my taste	بذائقه من خوش نمیاید
party to a suit	طرف دعوی
legal suit	دادخواست قانونی
legal suit	تعقیب قضایی
night suit	جامه خواب
minor suit	یا خال گشنیزی
fearnought suit	لباس نسوز
fearnought suit	لباس اتش نشانی
suit at law	مرافعه
suit at law	دادخواهی
strong suit	دست قوی
does rice suit you?	برنج بشمامیسازد
dress suit	لباس رسمی شب
slack suit	لباس مخصوص گردش یا استراحت
slack suit	لباس راحتی
ski suit	لباس اسکی
exposure suit	لباس محافظ
minor suit	خال خشتی
dry suit	لباس غواصی
paternity suit	ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
shell suit	نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
trouser suit	کتشلوارزنانه
antiblackout suit	لباس ضد فشار اب
anti g suit	لباس ضد فشار ثقل
ancillary suit	دعوی طاری
birthday suit <idiom>	کاملا لخت وبرهنه
follow suit <idiom>	از دیگری تقلیدکردن
alimony suit	ادای نفقه [حقوق]
wet suit	لباس غواصی
lounge suit	لباسرسمیمردان
anti g suit	لباس ضد اثر سرعت ثقل
training suit	لباسورزشی
suit carrier	پوششکتوشلوار
snuggle suit	لباسگرم
bring a suit against a person	اقامه دعوی علیه کسی کردن
to suit the action to the word	کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
suit the punishment to the crime	انطباق مجازات بر جرم
he wears a new suit to day	نوپوشیده است
he wears a new suit to day	امروز جامه
Suit the action to the word .	بگفته خود عمل کردن
Suit the action to the word.	حرفی را فورا" عملی کردن
The climate of Europe desnt suit me.	حال آمدن ( بهوش آمدن )
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .	خیاط لباسم راخراب کرد
f.pressure	فشارمایع
pressure	فشار هوا
pressure	مشقت
pressure from outside	فشار از بیرون [خارج]
pressure	بار سنگین مصائب وسختیها
pressure	بار
pressure	فشردن مضیقه
pressure	سنگین
pressure	فشار
pressure curve	منحنی فشار
pressure cook	تحت فشار پختن
pressure cook	دیگ زودپز
pressure curve	خم فشار
pressure device	ماسوره فشاری
pressure casting	قطعه ریخته گری فشاری
pressure cook	دردیگ زودپزپختن
pressure lubrication	دستگاه روغنکاری فشاری
pressure drop	افت فشار
pressure hull	بدنه ضد فشار
pressure gradient	گرادیان فشار
pressure gaverner	تنظیم کننده فشار
pressure gaverner	ناطم فشار
pressure gauge	فشارسنج
pressure gauge	فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure lamp	چراغ تلمبهای
pressure front	جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
pressure fraction	کسر فشاری
pressure face	سمت فشار
pressure device	عامل فشاری مین
pressure cabin	هواپیمای دارای دستگاه تهویه مقاوم با فشار هوا
pore pressure	فشار درونی
pitot pressure	فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
pitot pressure	فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
piston pressure	فشار پیستون
oil pressure	فشارسنج روغن
pressure cabin	بخشی از هواپیما که افراد وخدمه در ان قرار دارند وهمیشه فشار در ان برابر یابیشتر از حد تعیین شده است
partial pressure	فشار جزیی
partial pressure	فشار جزئی
partial pressure	فشار جرئی یا سهمی
osmotic pressure	فشار اسمزی
molding pressure	فشار پرس
pore pressure	فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
pressure breathing	تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
pressure head	ارتفاع فشار
pressure balance	فشارسنج
manifold pressure	فشار گازگاه
pressure altitude	ارتفاع از روی دستگاه فشارسنج هواپیما ارتفاع فشارسنجی
pressure adjustment	تنظیم فشار
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
pressure above the atmosphere	فشار بالای جو
to be under deadline pressure	عجله داشتن
molding pressure	فشار قالب
oil pressure	دستگاه اندازه گیری فشار روغن
pressure of speech	فشار تکلم
pressure vessel	فرف
vapor pressure	فشار بخار
vapor pressure	فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
uplift pressure	فشار بالابرنده
total pressure	فشار کل
The pressure of the atmosphere	فشار جو ؟( اتمسفر )
pressure vessel	فشار
to bear pressure upon	فشار اوردن بر
tire pressure	فشار هوای لاستیک
systolic pressure	فشارخون انقباضی
swelling pressure	فشار در اثر ازدیاد حجم
He always works best under pressure .	اگر تحت فشار قرار گیرد ؟خوب کارمی کند
vapour pressure	فشار بخار اب
water pressure	فشار اب
wave pressure	فشار حاصل از موج
pressure tube	لولهفشار
pressure screw	پیچفشرده
pressure plate	صفحهنگهدار
pressure dial	درجهفشار
pressure control	کنترلفشار
pressure change	تغییراتفشار
pressure bar	قسمتفشار
water under pressure	آبتحتفشار
pressure cookers	دیگ زودپز
wind pressure	فشار باد
wheel pressure	فشار چرخ
partial pressure	[فشار اولیه و جزئی که در اثر شانه کوبی و یا کشیدن تار در چله کشی به نخ های تار وارد می شود.]
static pressure	فشار ایستایی
pressure transducer	مبدل فشار
pressure tendency	گرایش فشار
pressure taping	انشعاب فشار سنجی
pressure sweeping	روبیدن فشاری
pressure surface	سطح پیزومتریک
pressure of time	فشار زمانی
pressure surface	سطح فشار
sense of pressure	حس فشار
pressure sense	حس فشار
pressure regulator	شیر فشار شکن
pressure regulator	شیر تنظیم
pressure wave	موج فشار
pressure weld	جوش دادن فشاری
pressure weldable	قابل جوشکاری فشاری
static pressure	فشار ثابت هوا
starting pressure	فشار استارت
sound pressure	فشار صوت
social pressure	فشار اجتماعی
time pressure	فشار زمانی
reservoir pressure	فشار مخزن
reduced pressure	فشار کاهیده
reacted pressure	فشار واکنش شده
radiation pressure	فشار تشعشع
pulse pressure	فشار نبض
pressure welding	جوشکاری فشاری