Dictiornary-Farsi | proper dress | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 163 (8 milliseconds)

English	Persian
proper dress	جامه شایسته
proper dress	جامه زیبا


Other Matches

Full dress. Formal dress.	لباس رسمی
proper <adj.>	مرتب
proper <adj.>	منظم
proper value	ویژه مقدار
proper <adj.>	عملی
proper <adj.>	قابل اجرا
proper <adj.>	قابل استفاده
proper <adj.>	کارکردی
proper <adj.>	سودمند
proper <adj.>	هدفمند
proper <adj.>	اجرا شدنی
proper <adj.>	مفید
proper <adj.>	شایسته
proper <adj.>	مناسب
to be proper for	به جا بودن
in proper	اختصاصا
in proper	جداگانه
to be proper for	به موقع بودن
to be proper for	شایسته بودن
to be proper for	صحیح بودن
proper <adj.>	درست
proper <adj.>	صحیح
proper	مخصوص مقتضی
proper <adj.>	بدرد خور
proper <adj.>	دارای مزیت
proper <adj.>	باصرفه
proper	مطبوع
proper	شایسته
proper	مناسب
proper	چنانکه شایدوباید
proper <adj.>	به درد بخور
proper	درست
proper	صحیح
proper value	مشخصه مقدار
proper	بجا بموقع
proper	مربوط
proper fraction	کسرمتعارفی
proper fraction	کسر صحیح
proper mass	جرم ماند [فیزیک]
proper dower	مهرالمثل
proper adjective	صفت مرکب از اسم خاص
proper noun	اسم خاص
proper nouns	اسم خاص
proper function	ویژه تابع
proper function	مشخصه تابع
with my proper eyes	با چشم خودم
rent proper	اجرت المسمی
proper volume	ویژه حجم
proper subset	سره
proper subset	زیر مجموعه
proper rotation	چرخش متعارف
proper pride	مناعت
proper motion	حرکت خاص
proper mass	جرم لختی [فیزیک]
china proper	چین خاص
architecture proper	معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
proper price	قیمت عادله
the proper time to do a thing	موقع مناسب
proper decimal fraction	کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
the proper time to do a thing	برای کردن کاری
this game is proper to spring	این بازی مخصوص بهار است
It would not be proper for me to give you that information.	درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
the proper instinct of birds	غریزه ویژه پرندگان
to dress up	خودرا اراستن
dress up <idiom>	بهترین لباس خود را پوشیدن
she is too p about her dress	زیاد درلباس دقت می گیرد
dress down	ملامت سخت
to [get] dress [ed]	جامه پوشیدن
to dress down	سرزنش کردن
to dress down	تادیب کردن
to dress out or up	بالباس اراستن
to dress up	لباس پوشیدن
dress	درست کردن لباس
dress down	سخت ملامت کردن
dress	لباس پوشیدن
dress	جامه بتن کردن
dress	ترتیب دادن
dress	مزین کردن
dress	لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress	پیراستن
in the f. of her dress	لای لباسش
dress	لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress	پوشاندن
dress	بستن
dress	اهار زدن مستقیم کردن
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper !	آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
This dress suits me .	این لباس به من میاید.
trapeze dress	پیراهنازبالاکلوش
wrapover dress	راست
wrapover dress	پیراهنیقهچپ
tunic dress	بلوزبلندودامن
types of dress	انواعپیراهن
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
She looks pathetic in that dress .	این لباس به تنش گریه می کند
to dress [salad]	چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
to fit a dress on somebody	جامه ای را برای کسی اندازه کردن
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
T-shirt dress	تیشرت
dress rehearsal	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
canonical dress	لباس رسمی روحانیون
evening dress	لباس ویژه شام یامهمانی شب
dress coat	جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods	قماشهای زنانه
dress guard	اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver	لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
dress making	زنانه دوزی
dress ship	پرچم جشن را افراشتن
dress suit	لباس رسمی شب
dress uniform	لباس رسمی نظامی
dress uniform	انیفرم رسمی
evining dress	لباس شب
battle dress	جلیقه جنگی
battle dress	لباس ضدگلوله
battle dress	نیم تنه جنگی
dress rehearsals	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress	بالباس تمام رسمی
full dress	لباس سلام
fancy dress	لباس بالماسکه
fancy dress	بالماسکه
dress circle	صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt	پیراهن سفید مردانه
dress shirt	پیراهن عصر مردانه
dress shirt	پیراهن لباس رسمی
dress shirts	پیراهن سفید مردانه
dress shirts	پیراهن عصر مردانه
dress shirts	پیراهن لباس رسمی
fatigue dress	جامه بیگاری
head dress	روسری
head dress	پوشاک سر
to panel a dress	جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
polo dress	پیراهنیقهمردانه
house dress	لباسخانه
dress with panniers	لباستوری
window dress	پشت ویترین گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
morning dress	جامهی رسمی صبحگاهی
dress with crinoline	لباسپفی
coat dress	روپوش
top dress	ازرو کود دادن
monkhood dress	جامه
rational dress	نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
head dress	لچک ارایش سر یا مو
hog dress	بریدن گلوی شکار
shirtwaist dress	پیراهنکمردار
sheath dress	پیراهنیکسره
monkhood dress	راهبان
night dress	جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
plain dress	لباس غیر نظامی
print dress	جامه چیت
print dress	لباس چیتی
princess dress	پیراهنپرنسسی
dress with bustle	لباسپرچین
drop waist dress	پیراهنازکمرکلوش
to top dress the eart	کود روی خاک پاشیدن
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
You really look like a million bucks in that dress.	در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
to dress a salad with mayonnaise	مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .	خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress.	لباس چسب تن
to dress [put on your clothes or particular clothes]	لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]