Dictiornary-Farsi | public officer | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
public officer [American E]	کارمند دولت


Search result with all words

public relations officer	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
Other Matches

officer	افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer	فرمان دادن
officer	متصدی ضابط عدلیه
officer	امین صلح
officer	افسر
officer	صاحب منصب
officer	مامور
officer	عضو هیات رئیسه
officer	مامور متصدی
officer	کارمند دولت
officer	مامور کارمند اداری
line officer	افسر صف
flying officer	افسر خلبان
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
liaison officer	افسر رابط
junior officer	افسر جزء
conciliation officer	میانجی
general officer	امرای ارتش امیران
air officer	افسر هوایی
line officer	افسر صفی
commanding officer	افسر فرمانده
officer in charge	افسر مسئول اجرا
officer in charge	افسر مسئول
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
active officer	افسر کادر
active officer	افسر کادر ثابت
advance officer	افسر جلودار ستون
agent officer	افسر عامل پرداخت
notary officer	محضردار
air officer	افسر هواپیمایی
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
navigating officer	1 navigator
cable officer	افسر لنگر
medical officer	پزشک
medical officer	سر پزشک
line officer	branch executive
officer of the day	افسر نگهبان
consular officer	مامور کنسولی
flag officer	دریابان
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
duty officer	افسرمداومتکار ستاد
duty officer	افسر نگهبان ستاد
divisional officer	فرمانده یگان
divisional officer	افسر قسمت
flag officer	افسر پرچم
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
flag officer	دریاسالار دریادار
espial officer	افسر تجسس
finance officer	افسر مالی
finance officer	افسر دارایی
field officer	افسر رسته رزمی
field officer	افسر رزمی
field officer	افسر عملیات صحرایی
executive officer	معاون یکان افسر تیر
executive officer	افسر اجراییات
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
division officer	افسر قسمت
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
customs officer	مامور گمرک
custom's officer	گمرکچی
flying officer	افسر پرواز
flying officer	ستوان یکم هوایی
general officer	تیمساران
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
contracting officer	افسرپیمان
contracting officer	افسر متصدی پیمان
customs officer	گمرکچی
detail officer	افسر مشاغل
disbursing officer	افسر پرداخت پول
disbursing officer	افسر عامل
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer	امیر
flag officer	تیمسار
diplomatic officer	مامور سیاسی
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
detail officer	افسر کارگزینی
flag officer	افسر دریایی
watch officer	افسر نگهبان
undercover officer	مامورتحقیق مخففی
non commissioned officer	درجه دار
non-commissioned officer	درجه دار
supplies officer	مسئول مواد
subassembly officer	افسر جزء
commissioned officer	افسر
commissioned officer	افسر کادر
commissioned officer	افسرشاغل
staff officer	افسر ستاد
spial officer	افسرتجسس و اطلاعات
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
service officer	افسر ارشد نگهبان
senior officer	ارشدترین افسران
senior officer	افسر ارشد
warrant officer	افسریار
warrant officer	ناوبانیار ستوانیار
undercover officer	کارآگاه مخففی
first officer's seat	صندلیخلباناول
returning officer	سرپرست انتخابات برزن
police officer	مامور پلیس
police officer	پاسبان
police officer	افسر شهربانی
police officer	افسر پلیس
to salute an officer	افسری را سلام دادن
surveying officer	افسر بررسی کننده
surveying officer	افسر تحقیق
supply officer	افسر تدارکات
probation officer	مامور نافر
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
warrant officer	افسر یار
safety officer	افسر تامین یکان
petty officer	درجه دار
petty officer	مهناوی
pilot officer	ستوان دوم هوایی
personnel officer	افسر اجودانی
personnel officer	افسر رکن یکم
personnel officer	افسر پرسنل
peace officer	ضابط صلحیه
peace officer	امین صلح
officer's mess	سالن غذاخوری افسران
officer's mess	نهارخوری افسران
officer on duty	افسر مسئول
officer on duty	افسرنگهبان ستاد
officer on duty	افسر مداومت کار
officer of the watch	افسر نگهبان
officer of the guard	افسر گارد احترام
property officer	افسر اموال
property officer	افسر ذیحساب اموال
purchasing officer	مامور خرید
petty officer	معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer	ناو استوار دوم
reserve officer	افسر احتیاط
reserve officer	افسر وفیفه
relieving officer	مامور اعانه فقرا
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
purchasing officer	مسئول خرید
regular officer	افسر کادر
range officer	افسرتیر
press officer	سخنگوییکارگانیاموسسه
range officer	افسر مسئول میدان تیر
copper [police officer]	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer]	پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
officer in tactical command	فرمانده تاکتیکی
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
firing line officer	افسر تیر
firing line officer	افسر میدان تیر
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
chief warrant officer	استوار یکم
chief petty officer	ناو استوار یکم
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
chief petty officer	ناوبان دوم
air liaison officer	افسر رابط هوایی
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
accountable disbursing officer	افسر عامل
coast guard officer	افسر گارد کرانه
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
chief financial officer [CFO]	مدیر امور مالی
master chief petty officer	استوار یکم
master chief petty officer	ناو استواریکم
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
senior chief petty officer	ناوبان یکم
division police petty officer	درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
chief executive officer [CEO] [American E]	رئیس هیئت مدیره
chief executive officer [CEO] [American E]	مدیر عامل [شرکت]
the public	عموم مردم
public	متن یا برنامهای که حق کپی ندارد و توسط هر کسی قابل کپی کردن است
public	رمز گشایی که از کلید عمومی برای رمز گذاری پیام استفاده میکند و از یک کلید خصوص برای رمز گشایی آن .
public	همگانی ملی
public	سرویس ارسال داده برای عموم . مثل سیستم تلفن اصلی در یک کشور
public	همگان
public	روش رمز گذاری داده که از یک کلید برای رمز گذاری و کلید دیگر برای رمز گشایی استفاده میکند
public	عامه اشکار
public	ملت
public	ملی
public	عمومی
public	اجتماعی
public	عموم
public	مردم
public a	وکیل عمومی
public	آزاد برای استفاده همگانی , ساخته شده برای استفاده همگانی
public	همگانی
in public	علنا"
public	عامه
in public	علنی
the public	عامه
public d.	زمین خالصه
Foundation [junior] house officer [British English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
public houses	میخانه
public utilities	تسهیلات عمومی
public sector	بخش دولتی
public treasury	بیت المال
public traffic	رفت و امد همگانی
public submission	مناقصه رسمی