Dictiornary-Farsi | put on one's thinking cap | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

✘ Close


Total search result: 35 (6 milliseconds)
English	Persian
put on one's thinking cap <idiom>	زمان زیادی روی چیزی فکر کردن


Search result with all words

thinking	فکرکننده
thinking	باشعور
thinking	تفکر
wishful thinking	افکار واهی و پوچ
wishful thinking	خواسته اندیشی
wishful thinking	تفکر ارزومندانه
abstract thinking	تفکر انتزاعی
affective thinking	تفکر عاطفی
associative thinking	تفکر تداعی گرا
concrete thinking	تفکر عینی
convergent thinking	تفکر همگرا
creative thinking	اندیشیدن افرینشی
creative thinking	تفکر اخلاق
divergent thinking	تفکر واگرا
free thinking	ازادی از قیود مذهب
immersed in thinking	غرق اندیشه
immersed in thinking	فرورفته در فکر
magical thinking	جادویی اندیشی
paralogical thinking	اندیشیدن سفسطه امیز
primary process thinking	اندیشیدن در فرایند نخستین
productive thinking	تفکر افرینشی
thinking cap	طرز تفکر
thinking type	سنخ اندیشه ورز
to set thinking	بخیال انداختن
lateral thinking	حلمشکلیباکمکگرفتنازقوهتخیل
A castle in the air. Wishful thinking.	آرزوی واهی ( خیالی)
I am thinking of your own good.	من خو بی شما رامی خواهم
I should bring you round to my way of thinking .	باید تو راهم با خودم همفکر کنم
It set me thinking . It made me think .	مرابفکر واداشت ( انداخت )
Thinking of it still gives me a pang. [Colloquial]	هنوز من را آزار می دهد [اذیت می کند] وقتی که در باره آن فکر می کنم.
to never let yourself get to thinking like them <idiom>	نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.	من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
Am I right in thinking ...	آیا درست فکر میکنم که ...
It makes me sick just thinking about it!	وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
Partial phrase not found.


Recent search history

Contact | Terms | Privacy