English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
Other Matches
puzzle گیچ کردن
puzzle چیستان جدول معما
puzzle معما
puzzle لغز
puzzle متحیرشدن
puzzle اشفته کردن
it is a puzzle to me برای من معما است
Chinese puzzle مسئلهی غامض
jigsaw puzzle نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
crossword puzzle جدول معمایی
crossword puzzle جدول کلمات متقاطع
Chinese puzzle معما
puzzle lock قفل رمزی
puzzle box جعبه معما
Chinese puzzle معمای چینی
cross word puzzle جدول معمایی
head to head polymer بسپار سر به سر
Off with his head ! سرش را ببرید !
head-on شاخ بشاخ
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
head on نوک به نوک
head first از سر سراسیمه
head well مادر چاه
head way پیشروی
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
head way بجلو
well head سر چشمه
head-on از سر
head-first سربجلو
head-first از سر سراسیمه
head first سربجلو
head first باکله
head-on نوک به نوک
head-on روبرو
keep one's head دست پاچه نشدن
head-on از طرف سر
head-first باکله
keep one's head خونسردبودن
R/W head HEAD WRITE/READ
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
with head on سربه پیش سر به جلو
to go off one's head دیوانه شدن
head up <idiom> رهبر
one way head سریکجهته
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
head well چاه پیشکار
go to one's head <idiom> مغرور شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
off with his head سرش را از تن جدا کنید
over head هزینه سربار
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
keep one's head <idiom>
on/upon one's head <idiom> برای خودش
to head off عازم شدن [گردش]
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
go to head of مست کردن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
go head ادامه بدهید بفرماید
head to head رقابت شانه به شانه
go head پیش بروید
from head to f. ازسرتاپا
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
per head متوسطمیانگین
head سر
head مهم
head : سرگذاشتن به
head دارای سرکردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دربالا واقع شدن
head سرفشنگ
head عناصر اولیه ستون
head پیش رو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head سرپل توالت ناو
head عازم شدن سرپل گرفتن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عمده
head اصلی
head سردرخت
head کله
head راس عدد
head نوک
head ابتداء
head انتها دماغه
head دهانه
head رئیس
head سالار عنوان
head موضوع
head منتها درجه موی سر
head فهم
head خط سر
head فرق سرصفحه
head سرستون
head توپی کامل و سایر متعلقات
head ضربه با سر
head on روبرو
head بخش بالایی وسیله
head شبکه یا بدنه
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head اولین عنصر داده در لیست بودن
R/W head وسیله
head on شاخ بشاخ
head on از سر
head on از طرف سر
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک پیکان
head انتهای میز بیلیارد
head هد
head راس
head عنوان مبحث
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head افت
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head رهبری کردن مقاومت کردن
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
round head سر گرد
scald head کچلی
round head برگردان
rivet head کله پرچ
running head خط عنوان هرصفحه در متن
recording head نوک ضبط
raw head نوک خواندن
record head نوک ضبط
read head هد خواندن راس خواندن
read head نوک خواننده
read head نوک خواندن
raw head نوک خواننده
sculptured head پیکره سر ادمی
sculptured head سردیس
the crown of the head فرق سر
ti lift one's head نیرو گرفتن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
to gather head نیروگرفتن
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head سجود
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
tension head بار کشش
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
shock head انبوه گیسو
shock head دارای موی فراوان
spear head گروه جلودار
pudding head بلید
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head سر هرزگرد
splash head پاشش گیر
static head فشار ایستایی
swelled head خودخواه
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
to pitch on one's head از سر پرت شدن
raise its head پدید امدن
my head aches سرم درد میکند
long head زیرکی
lose one's head دیوانه شدن
lost head افت بار
lunk head ادم کله خر
magnetic head نوک مغناطیسی
magnetic head هد مغناطیسی
manufactured head سر ساخته شده
mast head نوک دکل کشتی
movable head با نوک متحرک
long head دوراندیشی
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
letter head سر کاغذ
it turned my head سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
keep one's head above water رهایی یافتن
keep one's head above water قصر دررفتن
knock on the head خنثی کردن
knock on the head باطل کردن
knock on the head نقش بر اب کردن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knurled head سر عدسی اج دار
lapping head سمبه توپ
lapping head سمبه فلزی
moving head با نوک متحرک
navigation head بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
net head ارتفاع موثر
poppet head گیره
poppet head طناب و قرقره که در بالای تیری نصب شده باشد
poppy head خشخاش ارایش گلدسته واردربالای صندلیهای کلیسا
power head سر موتور
power head نوک نیزه تیراندازی به ماهی
pressure head ارتفاع فشار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com