English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English Persian
quick assets موجودی نقدشو
Other Matches
assets موجودی
assets که در برنامههای کاربردی چند منظوره به کار می روند
assets اجزای داده جدا
assets دارائیها
assets مایملک دارایی
assets مال و اموال
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
value of assets ارزش دارائی ها
assets دارائی
assets موجودی شخص ورشکسته
assets مواد لازم
assets وسایل
intangible assets دارائیهای ناملموس
intangible assets دارائیهای غیرمرئی
intangible assets دارائیهای غیرمادی
intangible assets دارائیهای نامرئی
invisible assets دارائیهای نامرئی دارائیهای غیرقابل رویت
frozen assets دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
frozen assets دارائیهای مسدود
fixed assets دارائیهای ثابت
fixed assets درائیهای ثابت مانند ساختمان و ماشین الات
fixed assets داراییهای ثابت
liabilities and assets بدهی و دارایی
liquid assets دارائیهای نقدی
real assets دارائیهای واقعی
pipeline assets وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
tangible assets دارائیهای مرئی
tangible assets دارائیهای ثابت دارائیهای عینی
tangible assets دارائی مرئی
tangible assets دارائیهای مادی
tangible assets داراییهای قابل لمس
nonmonetary assets دارائیهای غیر پولی
monetary assets دارائیهای پولی
financial assets موجودی مالی
financial assets دارائیهای مالی
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
dedicated assets دارایی وقف شده
assets and equities ترازنامه
assets and equities بیلان
assets and equities دارایی ودیون
assets and liabilities دارائیها و بدهیها
capital assets اموال سرمایهای
cash assets داراییهای نقدی
current assets دارائیهای جاری
defferential assets هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
current assets دارایی جاری
current assets پول نقد یامالیات یا عوارضی که درحدود یک سال پس از بستن ترازنامه قابل وصول باشد
assets liabilities technique شیوه محاسن- معایب
quick جلد سریع
quick en تندشدن
quick تند
quick en جان دادن
quick en روح بخشیدن
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick فرز
quick چابک
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick چست
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick زیادازته
to the quick ازته
quick زنده
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en تندکردن
to the quick کاملا
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick sight تیزبینی
quick sight بینایی تیز
quick recovery بهبود سریع
quick sighted تیزبین
quick silver سیماب
quick sand ماسه روان
quick recovery رونق سریع
quick lime اهک زنده
quick march راهپیمایی تند
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick march گام برداری تند
quick march مارش تند
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick sighted زیرک
quick in action فرز
quick silver جیوه
quick wit هوش زیاد
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick witted تیز هوش
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick فوق انی
super quick ماسوره فوق انی
quick eye چشم تیز [تیزبین]
the quick and the dead زندگان ومردگان
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step گام تند
quick step قدم تند
quick temper تندی
quick temper تندخویی
quick temper تیزمزاجی
quick tempered تند مزاج
quick time سر قدم بلند
quick fix راهحلسریعونهدائم
double quick قدم تند
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick gravel دزدریگ
of quick wist زودفهم
of quick wist زیرک
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick fire تیر سریع
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire نواخت تند
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick format دستوری
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth رشدسریع
quick growth تندرویی
quick in action جلد
quick in action چابک
quick fading بی دوام
quick fading زودگذر
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick gravel ریگ روان
quick ening نیروبخش
quick eyed تیزچشم
quick ening مهیج
quick release system جداکنندهدستگاه
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick flashing light چشمک زن تند
quick break switch کلید قطع سریع
quick setting cement سیمان زودگیر
quick setting cement سیمان تند گیر
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com