English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
quick eyed تیزچشم
Other Matches
eyed چشم دار
one eyed یک چشم
ox eyed گاو چشم
boss-eyed چشمهایبهطرفهم
keen eyed تیزچشم
keen eyed تیزبین
keen eyed تیز نظر
pop-eyed دارای چشمهای ورقلمبیده
pop-eyed باباغوری
pop-eyed دارای چشمهای بیرون زده
lynx eyed تیزبین
lynx eyed تیز هوش
moon eyed شبکور
round-eyed چشمگرد
green eyed حسود
cock eyed ناجور
cross eyed لوچ
cross eyed چپ چشم
dull eyed تارچشم
eagle eyed تیزنظر
evil eyed بد چشم
fire eyed دارای چشمان افروخته یادرخشان
glass eyed کور
glass eyed بی حالت
goggle eyed لوچ
moon eyed روزبین
moon eyed خیره ومتحیر
oper eyed هوشیار
wild eyed دارای چشمان وحشی وخیره
owl eyed جغد چشم
weak eyed دارای چشم کم سو
stalk eyed ورقلنبیده
stalk eyed دارای چشمان جلوامده
squint eyed احول
squint eyed لوچ
sloe eyed دارای چشمان ابی پرنگ
sharp eyed تیز چشم
oper eyed مراقب
open eyed هوشیار
narrow eyed تنگ چشم
night eyed روز کور
night eyed شب بین
pie-eyed پاتیل
pie-eyed مست
dry-eyed دارای چشمان بیسرشک
dry-eyed بیاشکریزی
open eyed گشاده چشم
open eyed چشم باز
open eyed بیدار
sharp eyed تیز بین
cock eyed کودن
cock eyed احمق
wide eyed متعجب
wide eyed دارای چشم گشاد
wide eyed دارای چشم باز
dewy-eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
cross-eyed دوبین
cross-eyed لوچ
hawk-eyed تیزبین
hawk-eyed تیزنظر
hawk eyed تیزبین
hawk eyed تیزنظر
beetle eyed نزدیک بین
She is cross eyed. چپ چشم است ( لوچ )
wide-eyed حیرت زده
starry-eyed خیال پرور
goggle-eyed خیره چشم
starry eyed خیال پرور
wide eyed حیرت زده
wide-eyed دارای چشم باز
clear eyed پاک نظر
cat eyed چشم گربهای
cat eyed تاریک بین
blue eyed ابی چشم
blue eyed زاغ
blear eyed دارای چشم تار یااشک الود
cock eyed لوچ
starry eyed رویایی
black eyed سیاه چشم
starry eyed خیال اندیش
argus eyed تیزبین
starry-eyed رویایی
wide-eyed متعجب
wide-eyed دارای چشم گشاد
starry-eyed خیال اندیش
clear eyed بصیر
three eyed union plate صفحه سه چشمی
three eyed union plate shamrockplate ,face monkey: syn
black eyed susan گل پنجهزاری
black eyed susan گل ژاپونی
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
black-eyed peas لوبیا چشم بلبلی
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick en تندشدن
quick en تندکردن
quick en جان دادن
quick تند
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick زنده
quick en روح بخشیدن
quick جلد سریع
quick چست
quick فرز
quick چابک
to the quick کاملا
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick زیادازته
to the quick ازته
quick تند و سریع
quick sighted زیرک
quick sighted تیزبین
quick silver جیوه
quick sight بینایی تیز
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick sight تیزبینی
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick recovery رونق سریع
quick recovery بهبود سریع
quick sand ماسه روان
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick step گام تند
quick step قدم تند
quick temper تندی
the quick and the dead زندگان ومردگان
super quick ماسوره فوق انی
super quick فوق انی
quick eye چشم تیز [تیزبین]
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick tempered تند مزاج
quick temper تیزمزاجی
quick temper تندخویی
quick silver سیماب
quick march مارش تند
double quick قدم تند
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick gravel دزدریگ
quick gravel ریگ روان
of quick wist زودفهم
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick lime اهک زنده
quick format دستوری
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth رشدسریع
quick growth تندرویی
quick in action فرز
quick in action چابک
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick fire نواخت تند
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick ening مهیج
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick in action جلد
quick fading زودگذر
quick fading بی دوام
quick march گام برداری تند
quick fire تیر سریع
quick march راهپیمایی تند
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com