English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English Persian
quick sighted تیزبین
quick sighted زیرک
Other Matches
sighted درجه دار
near sighted نزدیک بین
far-sighted دوراندیش
far-sighted دوربین
far sighted دوراندیش
far sighted دوربین
sighted دید دار
sighted بینا
near-sighted نزدیک بین
hare sighted کوتاه بین
hare sighted نزدیک بین
dim sighted دارای غباردرچشم بی بصیرت
dim sighted تارچشم
weak sighted دارای چشم کم سو
sharp sighted هوشیار دارای فکر صائب
short sighted کوته نظر
short sighted ناشی از کوته نظری
long sighted دوراندیش
long sighted تیزبین
long sighted دوربین
short sighted کوته بین
partially sighted نیمه بینا
keen sighted روشن بین
keen sighted تیزبین
clear sighted روشن بین
long-sighted تیزبین
clear-sighted بصیر
clear-sighted روشن بین
long-sighted دوراندیش
clear sighted بصیر
short sighted نزدیک بین
sharp sighted تیز بین
yellow sighted زرد بین
sharp sighted تیز نظر
short-sighted نزدیک بین
clear-sighted صاحب نظر
to the quick بی نهایت سراسر
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick en تندشدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en روح بخشیدن
quick en جان دادن
quick en تندکردن
to the quick کاملا
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick جلد سریع
quick چست
quick فرز
quick چابک
quick تند
quick زنده
to the quick زیادازته
to the quick ازته
quick in action فرز
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick in action چابک
quick sight بینایی تیز
quick sight تیزبینی
quick set گرفتن فوری بتن
quick step قدم تند
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick sand ماسه روان
quick march گام برداری تند
quick march مارش تند
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick lime اهک زنده
quick recovery رونق سریع
quick recovery بهبود سریع
quick march راهپیمایی تند
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick wit هوش زیاد
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick witted تیز هوش
quick fix راهحلسریعونهدائم
super quick فوق انی
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the quick and the dead زندگان ومردگان
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick tempered تند مزاج
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick silver جیوه
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step گام تند
quick temper تندی
quick temper تندخویی
quick temper تیزمزاجی
super quick ماسوره فوق انی
quick in action جلد
double quick قدم تند
quick gravel دزدریگ
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick ening احیاکننده
quick access با دست یابی تند
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick gravel ریگ روان
of quick wist زودفهم
of quick wist زیرک
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick fire تیر سریع
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick eyed تیزچشم
quick fading زودگذر
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick format دستوری
quick fading بی دوام
quick silver سیماب
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire نواخت تند
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick ening زنده کننده
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick growth تندرویی
quick growth رشدسریع
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick release system جداکنندهدستگاه
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick setting cement سیمان تند گیر
quick setting cement سیمان زودگیر
quick flashing light چشمک زن تند
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick break switch کلید قطع سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com