English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
rain gauge station ایستگاه باران سنجی
Other Matches
rain gauge باران سنج
rain gauge recorder اندازه بارش ثبت شده
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
asking for rain استسقاء
rain بارش
rain باران
much rain باران زیاد
much rain باران بسیار
too much rain باران بیش از اندازه
rain ga باران سنج
rain بارندگی باریدن
it look like rain گویا خیال باریدن دارد
She said it would rain and sure enough it did . گفت باران خواهد آمد و همینطور هم شد
rain proof ضد باران
rain worm ساکن زمین دنیوی
rain wash فرسایش ناشی از ریزش باران
blood rain باران سرخ
rain water آب باران
rain worm آدم پست
rain worm خراتین
rain worm کرم خاکی
to send down rain باران فرستادن
rain worm مادی
the clouds rain ابر میبارد
acid rain باران اسیدی
rain worm خاکدار
rain coat بارانی
rain check بلیط مجانی یا مجدد
golden rain آتش باران
rain check بلیط باران
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
to rain tears اشک ریختن
to rain tears اشک باریدن
the rain pelted down باران شرق شرق باریدن
rain prints اثرهای چکه باران
rain or shine چه باران باشد چه آفتاب
plenty of rain باران فراوان
orographic rain باران کوهزاد
cyclonic rain باران چرخهای
it threatens to rain است
It lookes like rain. هوا خیال باریدن دارد
it threatens to rain هوا مستعد باریدن
fine rain باران ریز
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
rain check <idiom> بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
fine rain نم نم
fine rain باران
golden rain یک جور آتش بازی که مانند است به باران آتش
rain on someone's parade <idiom> برنامه های دیگران را مختل کردن
rain hat کلاه بارانی
plenty of rain باران کافی
rain shower باران شدید
rain laden باران ساز
rain glass میزان الهوا
rain glass میزان سنج
continuous rain بارش باران دائمی
rain gage وسیله سنجش میزان بارندگی
freezing rain تگرگ
rain gage باران سنج
rain forest جنگل انبوه مناطق گرم و پرباران
rain box صندوق یا اسباب بازی دیگری که درتماشاخانه صدای باران ازان درمی اورند
rain cap کلاه کریلی
rain discharge حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
rain fall بارندگی
intermittent rain بارش متناوب باران
b & s gauge اندازه براون- شارپ سیم
to take the gauge of اندازه گرفتن
to take the gauge of براوردکردن تخمین زدن
gauge اندازه گرفتن
gauge اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauge مقیاس معیار
gauge ضخامت ورق فلزی یاقطر سیم و غیره
gauge اندازه گیر
gauge اندازه اندازه گیر
gauge معیار
gauge سنجیدن نمونه
gauge پیمانه کردن
gauge ازمایش کردن
gauge گیج
gauge اندازه
gauge پیمانه
gauge درجه
gauge اندازه تفنگ
gauge اشل اندازه گیر
gauge سنج
rain water head طشتک بالای ناودان
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> گرگ باران دیده .
These clouds are a sign of rain . این ابرها علامت بارندگی است
We were caught in the rain ( rainstorm) . وسط باران گیر کردیم
intensity of rain fall شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
to rain cats and dogs سخت باریدن
Not all clouds bring rain. <proverb> هر ابرى باران نیاورد.
rain cats and dogs <idiom> باران شدید
these cloud promise rain این ابرها خبر از بارندگی میدهند
standard rain gage باران سنج معمولی
to rain cats and dogs سنگ ازآسمان آمدن
tropical rain forest جنگل بارانهای استوایی
pressure gauge فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure gauge فشارسنج
ppi gauge معیار سنجش استاندارد بار معیار سنجش ابعاد استانداردبستههای پستی
line gauge خط کش مدرج
seam gauge اندازهگیریدرزلباس
gauge lamp لامپ داشبورد
temperature gauge صفحهدما
tuning gauge دریچهصدا
line gauge وسیله اندازه گیری کلفتی خط ضخامت سنجی خط
joiner's gauge خط کش تیره دار
gauge=gage مدرج کردن
gage=gauge مدرج کردن
gage=gauge اندازه زدن اشل
gage=gauge پیمانه اندازه
gage=gauge درجه
gauge railway فاصله استاندارد دو ریل موازی راه اهن
gauge cock اندازه نما
gauge glass درجه اب
gauge=gage اندازه کردن اشل
gauge=gage پیمانه
dial gauge قطر
ionization gauge سنجه یونش
gage=gauge شابلون
thickness gauge ضخامت سنج
hook gauge اشل قلاب شکل نوک تیز
gauge=gage شابلن
gauge=gage درجه
gauge=gage اندازه
gauge pressure فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
water gauge اندازه اب نما
staff gauge اشل دستی
standard gauge اندازه معمولی
water gauge اب پیم
steam gauge بخار سنج
strain gauge کشش سنج
street gauge الگوی سطح راه
temporary gauge اشل موقت
temporary gauge اشل موقتی
tide gauge جزرو مد نما
to gauge a person گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
to gauge rainfall مقداربارندگی راسنجیدن یااندازه گرفتن
to gauge wind نیروی بادراسنجیدن
gauge tube لوله پیتو
wind gauge دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge بادسنج
staff gauge اشل اندازه گیری ارتفاع اب رودخانه
snow gauge برف سنج
sloping gauge اشل شیبدار
mitre gauge فشارسنج
gauge rod چوباندازهگیری
fuel gauge نمایشبنزین
wire gauge معیار ضخامت سیم
to gauge a vessel مظروف فرفی راپیمودن یااندازه گرفتن
tape gauge اشل زنجیری
bevel gauge گونیای فارسی
exterior gauge درجهبازی
sea gauge اب نشین کشتی
rainfall gauge باران سنج
wire gauge مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز
broad gauge ریل راه اهن خیلی دور از هم
The rain gutter is blocked up with leaves. برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
cylinder pressure gauge فشارسنجسیلندر
water staff gauge اشل اندازه گیری عمق اب
mitre gauge slot شکاففشارسنج
inductance strain gauge تغییر بعدسنج القائی
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
propellant level gauge درجهسطحپروانه
tank gauge float درجهشناورتانکر
To gauge the situation and act accordingly. حساب کار خود را کردن
water pressure gauge اندازهفشارآب
automatic tank gauge تانکردرجهدارخودکار
gas level gauge دستگاه اندازه گیری سطح بنزین
stubs wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
birmingham wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
american wire gauge اندازه امریکایی سیم
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong. از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
brown & sharpe wire gauge اندازه براون- شارپ سیم
station استقرار یافتن
station پایگاه
station مستقرکردن
station محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
on station اماده باش بالای هدف
on station پروازهواپیما بالای هدف
on station روی هدف
on station رسیدن به هدف
station میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
way station ایستگاههای فرعی بین راهی جاده یا خط اهن
way station ایستگاه رله مخابراتی
way station ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
station یا مقصد استفاده میشود
station وضعیت موقت یک ایستگاه که داده را بازیابی میکند
station ایستگاه اتوبوس وغیره
station نرم افزار و سخت افزار در مشخصات FDDJ که حاوی اطلاعات کنترل هستند
station محل ماموریت
station جا درحال سکون
station درپست معینی گذاردن
station مقام مستقرکردن
station رتبه
station موقعیت اجتماعی وضع
station توقفگاه نظامیان وامثال ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com