Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (2 milliseconds)
English
Persian
rated fatigue limit
حد دوام نامی
Other Matches
fatigue limit
حد خستگی
limit fatigue stress
حد دوام
rated value
مقدار نامی
rated
مجاز
rated
اسمی
X-rated
فیلمهایجنسی
zero-rated
<adj.>
بدون مالیات
zero-rated
<adj.>
معاف از مالیات
rated
ارزیابی شده
rated voltage
ولتاژ اسمی
duty rated
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
rated duty
کار اسمی
rated current
جریان اسمی
rated quantity
مقدار اسمی
rated power
هریک از چند حدود تعیین شده توان توربین گاز
rated altitude
ارتفاعی که در ان موتورپیستونی بیشترین توان رادارد
rated candlepower
شمع اسمی
rated through put
ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
rated output
توان نامی
the house was highly rated
خانه رازیاد تقویم کردند
rated pay load
بار مفید نامی
fatigue
کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigue
خستگی فرسودگی
fatigue
فرسودگی
fatigue
فرسودن
fatigue
خستگی کوفتگی
fatigue
رنج
fatigue
خسته شدن
fatigue
خستگی
fatigue
خسته کردن
muscular fatigue
خستگی عضلانی
magnetic fatigue
خستگی مغناطیسی
thermal fatigue
خستگی حرارتی
metal fatigue
فلزیکهکارائیخودراازدستدادهباشد
fatigue duty
کار بیگاری
fatigue dress
جامه بیگاری
fatigue duty
بیگاری
fatigue duty
کاراجباری در سربازخانه
fatigue of material
فرسودگی مواد
fatigue strength
استحکام خستگی
fatigue test
ازمایش خستگی
fatigue test
ازمون خستگی
corrosion fatigue
استهلاک در اثر زنگ زدگی
combat fatigue
روان رنجوری جنگ
low cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
torsional fatigue strength
استحکام فرسودگی پیچشی
fatigue bending machine
دستگاه خمش دائمی
fatigue bending test
ازمایش خمش دائمی
transverse fatigue test
ازمایش خستگی عرضی
bending fatigue strength
مقاومت تناوبی خمش استحکام استانه خمش
intrinsic fatigue strength
استحکام فرسودگی ذاتی
tensile fatigue test
ازمایش کشش- خستگی
high cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهای بافرکانس زیاد
fatigue testing machine
دستگاه ازمایش کننده خستگی
limit
حریم
limit
محدود
limit
مسافت یا مدت مسابقه
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
limit
حدود
limit
کنار
limit
پایان
limit
اندازه وسعت
limit
محدود کردن
limit
معین کردن
limit
منحصر کردن
limit
کران
limit
حد
to have a limit
[of up to something]
[تا]
به حد
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
there is no limit to it
حدی بران متصور نیست
without limit
بی حد بی اندازه نامحدود
there is no limit to it
اندازه ندارد
there is no limit to it
حد ندارد
limit
حد
[ریاضی]
to limit something
چیزی را محصور کردن
tax limit
حد مالیاتی
price limit
حد قیمت
proportional limit
حد نسبی
proportional limit
حد خطی
what is the limit on my account?
حد اعتبار حساب من چقدراست؟
plastic limit
حد خمیری
physiological limit
کران فیزیولوژیکی
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
magnetic limit
مرز مغناطیسی
to have a maximum limit
[of something]
[به]
حداکثر
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
lower limit
حد پایین
lower limit
کران پایین
lower limit
حد پائینی
lower limit
حد تحتانی
age limit
محدودیت سنی
transmission limit
محدوده فرافرستی
strain limit
حد تناسب میان تنش و انبساط
suction limit
حد مکش
upper limit
حد بالا
shrinkage limit
حد انقباض
safety limit
حد تامین
rupture limit
مرز پاره شدن
roche limit
حد روش
temperature limit
مرز دما
upper limit
حد فوقانی
tolerance limit
خطای مجاز
transfer limit
حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transfer limit
حدود تصحیحات انتقال تیر
upper limit
حد بالایی
lower limit
حد پایینی
creep limit
حد خزش
elastic limit
حدالاستیک
absorption limit
لبه جذب
speed limit
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
speed limit
سرعت مجاز
time limit
محدودیت زمانی
endurance limit
حد دوام مصالح
flow limit
حد بده
flow limit
حد جریان
high limit
حد نهایی
limit check
مقابله حدود
limit check
بررسی حدی
elastic limit
حد جهمندی
elastic limit
حد کشواری
confidence limit
حد اطمینان
acceptance limit
حد قابل قبول
critical limit
حد بحرانی
cut off limit
حد برش
debt limit
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
bag limit
حد مجاز صید
detection limit
حد اشکارسازی
elastic limit
حد ارتجاعی
audibility limit
حد شنودپذیری
elastic limit
حد بر جهندگی حد ارتجاعی
acceptance limit
حد پذیرش
creep limit
حد انبساط دائمی
elastic limit
مرز برجهندگی
elastic limit
مرز ارتجاعی
elastic limit
حد کشسانی
limit gage
وسیله سنجش تلرانس
limit indicator
نشاندهنده تلرانس
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
time limit
حد زمانی
limit of proportionality
حد تناسب
liquid limit
حد روانی
liquid limit
مرز روانی
liquid limit
حدمیعان
liquid limit
حد میعان
liquid limit
مرزحالت شلی
liquid limit
مرز ابگونگی
load limit
اندازه بار
liquid limit
حد جاری شدن
liquid limit
حد سیلان
load limit
حد بار
limit switch
لیمیت سوئیچ
limit stop
حد ایست
limit load
بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit of elasticity
حد ارتجاعی
limit of elasticity
حد کشسانی
limit of fire
حدود اتش
limit of fire
حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of inflammability
حد اتش گیری
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
limit of load
حد بار گذاری
time limit
محدوده زمانی
limit of tolerance
حد رواداری
limit state
حالت حدی
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
average limit of ice
حد متوسط یخ
upper limit
[of the integral]
کرانه بالا
[انتگرال]
[ریاضی]
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
lower flammability limit
حد پایینی اشتعال پذیری
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
liquid limit test
ازمون حد روانی
liquid limit test
ازمون مرز حالت شلی
time yield limit
حد تسلیم زمانی
ultimate stress limit
حد تنش نهایی
upper flammability limit
حد بالایی اشتعال پذیری
limit creep stress
حد خزش
work limit test
ازمون سرعت کار
rear limit line
خطمحدودکنندهعقب
cylinderical limit gage
دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
Limit your expenditures to what is essential .
مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
elastic limit tensile strength
دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
elastic limit tensile strength
elastometer ratio
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com