Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
Search result with all words
the bill was read for the first time
شور اول لایحه تمام شد
Other Matches
Read out the letter. Read the letter aloud.
نامه را بلند بخوان
read
اسکن کردن متن چاپ شده
read in
ارسالی داده از منبع خارجی به کامپیوتر اصلی
read
وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
Read me right ...
من را درست درک بکن ...
read
بیت مشخصات فایل که وقتی تنظیم شود. مانع نوشتن داده جدید روی فایل یا ویرایش محتوای آن میشود
read
وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
read
تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند
read
ترتیب رویدادها برای ذخیره و بازیابی داده
read only
فقط خواندنی
read
گیرندهای که میتواند داده از سطح رسانه ذخیره سازی مغناطیسی مثل فالاپی دیسک بخواند یا بنویسد
read
بازیابی داده از رسانه ذخیره سازی
read
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read
کانال حمل داده که در دو جهت حرکت میکند
read
گیرندهای که سیگنالهای ذخیره شده روی رسانه ذخیره سازی مغناطیسی را می خواند و به حالت الکتریکی اصلی تبدیل میکند
read
قرائت کردن
read
خواندن
read
بازخواندن
read
تعبیر کردن
to read over something
چیزی را کاملا خواندن
read
استنباط کردن
read
رسانه ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن است
read
عملیات خواندن که در آن داده ذخیره شده پس از بازیابی پک میشود
read
سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
to read through something
چیزی را کاملا خواندن
read
خطایی که در هنگام عمل خواندن رخ میدهد چون داده ذخیره شده آسیب دیده است
read out
بازخوانی
to read too much into
تفسیر ناموجه کردن
to read off
از روی چیزی خواندن بلندخواندن
read
مدت زمان بین وقتی که داده آدرس به رسانه ذخیره سازی فرستاده میشود و داده برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
to read over something
چیزی را از اول تا آخر خواندن
to read through something
چیزی را از اول تا آخر خواندن
well read
اهل مطالعه و تحقیق
well read
با اطلاع
well-read
اهل مطالعه و تحقیق
well-read
با اطلاع
read only
تنها خواندنی
to read out
بلند خواندن
scatter read
پراکنده خوانی
He can neither read nor write.
نه می تواند بخواند نه بنویسد
Read the story
فرم تریو
he cannot read or write
خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
read head
نوک خواندن
read head
نوک خواننده
he can read the sky
ستاره شناس است
sight read
بدون مطالعه قبلی خواندن
read pulse
تپش خواندن
sight read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-read
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
reed or read
شیر دادن
scatter read
دستیابی وخواندن داده ذخیره شده در محلهای مختلف
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
he could read the future
خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
he read other than distinctly
شمرده نخواند
I read through the letter.
من این نامه را کاملا میخوانم.
backward read
یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
lip-read
لب خواندن
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
read strobe
بارقه خواندن
read only storage
انباره فقط خواندنی
read only memory
حافظه فقط خواندنی
read/write
خواندن- نوشتن
to read wrong
اشتباه
[ی]
خواندن
lip read
لب خواندن
lip read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to read one a lesson
کسیرا اندرزدادن
to read between the lines
معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
to read a book
کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
write once read many
یکبار نویس
write once read many
چند بار بازیاب
write once read many
چند باربخوان
digital read out
نمایش داده ها توسط الات دقیق بصورت دیجیتالی و نه توسط حرکت عقربه روی صفحه مدرج
read head
هد خواندن راس خواندن
to sight-read something
از روی ورقه
[نت موسیقی]
آلت موسیقی بازی کردن
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
destructive read out
بازخوانی مخرب
i had a quiet read
که باارامش چیز بخوانم
i read him to sleep
برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
read mostly memory
حافظه بیشتر خواندنی
read ink
ink nonreflective
nondestructive read
خواندن غیرمخرب
deep read
بسیار خوانده
he read other than distinctly
همه جورخوانده جز شمرده
deep read
با اطلاع
destructive read
خواندن مخرب
I premise that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
commonly read paper
روزنامه کثیر الانتشار
To read someone s mind (thoughts).
فکر کسی را خواندن
read write cycle
چرخه خواندن و نوشتن
programmable read only memory
حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
Every one is supposed to know to read and write .
فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
read the riot act
<idiom>
به کسی هشدار دادن
read restore cycle
چرخه خواندن و ترمیم
read write head
نوک خواندن و نوشتن
read write privilege
امتیاز خواندن- نوشتن
control read only memory
حافظه فقط خواندنی کنترلی
read/write file
فایل خواندنی / نوشتنی
read/write head
نوک خواندن / نوشتن
read/write head
هدخواندن- نوشتن
read/write memory
حافظه خواندنی / نوشتنی
direct read after write
خواندن مستقیم پس از نوشتن
to read people's hands
کف بینی کردن
fusible read only memory
MORP که از ماتریسی از اتصالات موجود تشکیل شده که به طور انتخابی به برنامه وصل می شوند
I assume that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
read-only memory (ROM) module
خواندنحافظه
scatter read gather write
خواندن توزیعی و نوشتن تجمعی
erasable programmable read only memory
eprom
electrically erasable read only memory
حافظه الکترونیکی پاک شدنی فقط خواندنی
the heart's letter is read in the eyes
<proverb>
رنگ رخساره نشان می دهد از سر ضمیر
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
He has read the book from cover to cover .
کتاب رااز اول تا آخر خوانده است
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
in the time to come
اینده
two-two time
نتدودوم
what is the time?
وقت چیست
in time
بموقع
in time
بجا
in the time to come
در
one-time
سابق
one-time
قبلی
one-time
پیشین
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
off time
وقت ازاد
all-time
بالا یا پایینترین حد
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
in no time
خیلی زود
in the mean time
ضمنا
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
take your time
عجله نکن
to know the time of d
هوشیاربودن
time will tell
در آینده معلوم می شود
to know the time of d
اگاه بودن
many a time
بارها
many a time
چندین بار
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
two time
دو حرکت ساده
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
at another time
در زمان دیگری
just in time
درست بموقع
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
At the same time .
درعین حال
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
There is yet time.
هنوز وقت هست.
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
time out
<idiom>
پایان وقت
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
all the time
<idiom>
به طور مکرر
about time
<idiom>
زودتراز اینها
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
from this time forth
ازاین ببعد
Our time is up .
وقت تمام است
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time
مرگ
down time
زمان تلف
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
on time
مدت دار
old time
قدیمی
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
off time
مرخصی
one at a time
یکی یکی
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
out of time
بیجا
out of time
بیگاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com