English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
real analytic function تابع تحلیلی [حقیقی] [ریاضی]
Other Matches
complex analytic function تابع تحلیلی [مختلط] [ریاضی]
real function تابع حقیقی
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
real-valued function تابع حقیقی [ریاضی]
analytic روانکاوی
analytic تحلیلی
analytic مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی
analytic تجزیهای
analytic قابل حل بطریق جبری
analytic geometry هندسه تحلیلی
analytic therapy درمان تحلیلی
analytic geometry هندسه تحلیلی [ریاضی]
analytic geometry هندسهء تحلیلی
analytic number theory نظریه تحلیلی اعداد [ریاضی]
real <adj.> درست
the seeming and the real نماوحقیقت
the seeming and the real فاهروباطن
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real <adj.> شایسته
real <adj.> مناسب
real will نظریه اراده واقعی
real <adj.> صحیح
real واقعی
real بی خدشه صمیمی
real حقیقی
real اصل
real value ارزش واقعی
real راستین
real غیر مصنوعی طبیعی
real واقعی موجود
real غیر پولی
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real property دارایی غیر منقول
real module ضریب حقیقی
real mode حالت واقعی
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real memory حافظه واقعی
real memory حافظه حقیقی
real memory حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real score نمره واقعی
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real property اموال غیرمنقول
real storage انباره واقعی
real income مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real power توان حقیقی
real power توان موثر
real numbers اعداد حقیقی
real numbers اعداد واقعی
real investment سرمایه گذاری واقعی
real number عددی که با بخش کسری همراه است .
real number عدد حقیقی
real sector بخش واقعی
real sector بخش متغیرهای حقیقی
real assets دارائیهای واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real address آدرس حقیقی
real address آدرس واقعی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
real action دعوی غیر منقول
real wage مزد واقعی
real account حساب دارایی غیرمنقول
real capital سرمایه واقعی
real constant ثابت حقیقی
real address آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real income درامد واقعی
real image تصویر حقیقی
real gas گاز حقیقی
real storage حافظه حقیقی
real fluid سیال واقعی
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real earnings درامدهای واقعی
real costs هزینههای واقعی
real account حساب خرید املاک
real estate املاک و ساختمان
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
real estate ملک
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real McCoy <idiom> چیز واقعی واصیل
real estate مستغل
real estate املاک و مستغلات
real estate مال غیرمنقول
real estate زمین
real estate مستغلات
real estate معاملات زمین
real estate خرید زمین
She was a real beauty. یک تکه ماه بود
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time بازده فوری
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time انی
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real world دنیایحقیقی
real time بلادرنگ
real time بلا درنگ
real time زمان حقیقی
real national income درامد ملی واقعی
real time system سیستم بلادرنگ
real estate tax مالیات بر مستغلات
index of real wages شاخص دستمزدهای واقعی
real time system سیستم بلا درنگ
real time processing پردازش بلادرنگ
real time output خروجی انی
real time output خروجی بلا درنگ
real time input ورودی بلا درنگ
real purchasing power قدرت خرید واقعی
real time clock زمان سنج بلادرنگ
real national income درامد ملی به قیمت ثابت
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
unsigned real number عدد حقیقی بدون علامت
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real box wing بالی با سه تیرک
to make a real effort تلاش جدی کردن
real estate agency بنگاه معاملات املاک
real estate broker واسطه املاک
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
real rate of interest نرخ بهره واقعی
true or real focus کانون حقیقی
real balance effect اثر مانده واقعی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
real time clock ساعت بلادرنگ
real interest rate نرخ بهره واقعی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
real money supply عرضه واقعی پول
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.> داءیه دلسوز تر از مادر
He is a real stinker. He is a rotten fellow . آدم گندی است
real gross national product تولید ناخالص ملی واقعی
real time image generatiom تولید تصویر انی
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
NOR function = مدار الکترونیکی یا قطعهای که تابع NOR را انجام میدهد
OR function پیاده سازی الکترونیکی تابع OR
NOR function = تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که ورودی درست باشند
NOT function مدار الکترونیکی یا قطعه که تابع NOT را انجام میدهد
NOT function تابع معکوس منط قی که وقتی ورودی نادرست باشد خروجی درست خواهد بود
NOT function معادل تابع NAND
zero of a function صفر یک تابع [ریاضی]
OR function تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
function تابع [ریاضی]
to function as something به کار رفتن به عنوان چیزی
zero of a function ریشه تابع [ریاضی]
neither nor function تابع منط قی که خروجی آن نادرست است اگر ورودی درست باشد
function خاصیت وجودی
function ایین رسمی
function وفیفه داشتن
function عمل کردن کارکردن
function چاپ کدهایی که یک عمل را کنترل می کنند و نه صرفا نمایش یک حرف
function ایفاء
function نقش
function مقام
function عمل
function مشخصه مخصوصی در کامپیوتر یا پردازنده لغت
function انجام عمل به درستی
function کارایی
function وفیفه عمل کردن
function فعالیت
function سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
function دستورالعمل
function طرزکار تابع
function مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
function کد دسوردهی به کامپیوتر که در آن تابع یا شاخهای از برنامه دنبال میشود
function دستور برنامه که اجرا را به یک تابع از پیش تعیین شده می برد یا به یک مجموعه دسورات مرتب نامدار
function مجموعه توابع که توسط یک برنامه قابل استفاده اند
function فرمول ریاضی که یک نتیجه در آن بستگی به اعداد دیگری دارد
function لیستی که رابط ه بین دو مجموعه دستورات یا داده را بیان میکند
function کارکرد
function تابع
function وفیفه
function کار
function کارویژه
even function تابع زوج
function ماموریت عمل
function کار کردن
function پیشه
function selector انتخابگرکارآمد
wave function تابع موجی
work function انرژی خروج
function display نمایشگرتابع
weight function تابع وزنی
function button دکمهردیاب
function selectors عاملانتخابکننده
work function تابع کار
well behaved function تابع خوشرفتار
function keys کلیدهاتابع
work function انرژی ازاد در ترمودینامیک
sediment function تابع بده مواد جامع
function keys کلیدهایانجام وفایف
utility function تابع کاربردی
utility function تابع مفید
state function تابع حالت
standard function تابع استاندارد
sine function تابع سینوسی
well defined function تابع خوش تعریف
sheffer function تابع شفر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com