Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
real balance effect
اثر مانده واقعی
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
Other Matches
the seeming and the real
نماوحقیقت
real
غیر پولی
real
واقعی
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real
<adj.>
شایسته
real
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
درست
the seeming and the real
فاهروباطن
real
بی خدشه صمیمی
real
واقعی موجود
real will
نظریه اراده واقعی
real
اصل
real value
ارزش واقعی
real
راستین
real
حقیقی
real
غیر مصنوعی طبیعی
real memory
حافظه واقعی
real wage
مزد واقعی
real memory
حافظه حقیقی
real account
حساب خرید املاک
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real action
دعوی غیر منقول
real time
بلا درنگ
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real investment
سرمایه گذاری واقعی
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real storage
حافظه حقیقی
real numbers
اعداد حقیقی
real numbers
اعداد واقعی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
عدد حقیقی
real income
درامد واقعی
real module
ضریب حقیقی
real mode
حالت واقعی
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real function
تابع حقیقی
real fluid
سیال واقعی
real earnings
درامدهای واقعی
real costs
هزینههای واقعی
real storage
انباره واقعی
real address
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real address
آدرس حقیقی
real anxiety
اضطراب واقعی
real assets
دارائیهای واقعی
real address
آدرس واقعی
real gas
گاز حقیقی
real image
تصویر حقیقی
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time
بازده فوری
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
انی
real time
زمان حقیقی
real time
بلادرنگ
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real capital
سرمایه واقعی
real sector
بخش واقعی
real estate
زمین
real estate
املاک و ساختمان
real estate
ملک
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
real estate
املاک و مستغلات
real estate
مستغلات
real estate
معاملات زمین
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real constant
ثابت حقیقی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real estate
مال غیرمنقول
real estate
خرید زمین
real estate
مستغل
real property
دارایی غیر منقول
real account
حساب دارایی غیرمنقول
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real power
توان موثر
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real power
توان حقیقی
real world
دنیایحقیقی
real score
نمره واقعی
real property
اموال غیرمنقول
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
real time system
سیستم بلادرنگ
real time clock
ساعت بلادرنگ
real time input
ورودی بلا درنگ
real time output
خروجی بلا درنگ
real time output
خروجی انی
real time system
سیستم بلا درنگ
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
real estate agency
بنگاه معاملات املاک
real estate broker
واسطه املاک
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
real rate of interest
نرخ بهره واقعی
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
real box wing
بالی با سه تیرک
to make a real effort
تلاش جدی کردن
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
index of real wages
شاخص دستمزدهای واقعی
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real interest rate
نرخ بهره واقعی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
true or real focus
کانون حقیقی
real estate tax
مالیات بر مستغلات
real purchasing power
قدرت خرید واقعی
real time processing
پردازش بلادرنگ
real national income
درامد ملی به قیمت ثابت
real money supply
عرضه واقعی پول
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
real national income
درامد ملی واقعی
real time image generatiom
تولید تصویر انی
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
real gross national product
تولید ناخالص ملی واقعی
available balance
مانده موجود
to balance out
میزان کردن
[تنظیم کردن ]
out of balance
نامتعادل
off-balance
فردیکهمتعادلنایستادهوهرلحظهامکانداردبرزمینبخورد
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
balance
تتمه
balance
بالانس کردن
balance
تراز کردن متعادل کردن بالانس
balance
هم وزن
balance
متعادل کردن
balance
ترازش
balance
میزان
balance
تراز
balance
موازنه تتمه حساب
balance
مانده برابرکردن
balance
موازنه کردن تعادل
balance
توازن
balance
موازنه
balance
مانده
balance
تعادل
balance
تراز شدن متعادل کردن ترازو
balance
موازنه صورت وضعیت
balance
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balance
برای همه خطاها یکسان است
balance
احتمال رویداد خطا
balance
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance
خط ارتباطی که از هر سه توسط یک مدار متعادل بسته شده است تا از انعکاس سیگنال جلوگیری کند
balance
روش استفاده از همه ریشههای شبکه به یک اندازه
balance
روش اطمینان یافتن از هم سطح بودن در انتهای دو ستون
balance
تراز همیاری
balance
قرار دادن متن و تصویر در یک صفحه به یک روش جذاب
balance
ترازو
shoulder balance
بالانس شانه
frog balance
بالانس قورباغهای
swan balance
بالانس قو
system balance
تعادل سیستم
electric balance
تعادل الکتریکی
pressure balance
فشارسنج
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
precision balance
ترازوی دقیق
forearm balance
بالانس روی ساقهای دست
scale of balance
کپه
magnetic balance
تعادل میدان
dynamic balance
تعادل و توازن حرکتی
dymanic balance
تعادل پویا
visible balance
تراز مرئی
roman balance
قپان
static balance
توازن ایستا
static balance
بالانس ایستا
strike a balance
موازنه بدست اوردن
material balance
موازنه مواد
hand balance
بالانس روی دست
heat balance
تعادل حرارتی
spring balance
تعادل فنری
torsion balance
میزان ت_نش
water balance
بیلان اب
voltage balance
موازنه ولتاژ تعادل ولتاژ
voltage balance
میزان ولتاژ
visible balance
تراز اشکار
trade balance
موازنه تجاری
letter balance
ترازوی نامه کشی
line balance
تعادل خط
magnetic balance
تعادل مغناطیسی
trade balance
موازنه تجارتی
trial balance
ترازنامه ازمایشی
trial balance
تراز ازمایشی
torsion balance
ترازوی پیچشی
balance rail
ریلتوازن
heat balance
توازن گرمایی
positive balance
مانده مثبت
heavy balance
قپان
tiger balance
بالانس ببر
idle balance
مانده بیکار
idle balance
مانده راکد مانده غیرفعال
phase balance
تعادل فازی
bank balance
پولموجود در حساببانکیفرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com