English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
residence time مدت زمانیکه قطرات کوچک سوخت در محفظه احتراق توربین گاز میمانند
Search result with all words
half residence time نیمه عمر پایداری عناصرریزش اتمی یا رادیواکتیو
Other Matches
to be in residence مقیم یا ماندنی بودن
residence مسکن
in residence مقیم
residence سکونت سکنی
residence محل اقامت
residence اقامتگاه
residence مقر
chief residence مقرعمده حاکم نشین
hall of residence خوابگاهیااتاقمتعلقبهدانشگاه
passport of residence گذرنامه اقامت
permit of residence پروانه اقامت
permit of residence جواز اقامت
three bedroom residence خانه سه اطاق خوابه
residence permit جواز اقامت
residence permit پروانه اقامت
tow bedroom residence خانه دو اطاق خوابه
permanent residence permit جواز اقامت دائمی
student residence permit جواز اقامت دانشجوئی
to give notice to quit [one's residence] لغو کردن اجاره نامه [و ترک ساختمان]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
behind time دیر
behind time بی موقع
time in ادامه بازی پس از توقف
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
time is up وقت گذشت
from this time forth ازاین ببعد
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
once upon a time روزگاری
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
at any time <adv.> هر بار
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
all-time همیشگی
down time زمان تلفن شده
all-time بیسابقه
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
one-time سابق
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
one-time قبلی
one-time پیشین
all-time بالا یا پایینترین حد
any time <adv.> هر بار
At the same time . درعین حال
off time وقت ازاد
all the time <idiom> به طور مکرر
off time مرخصی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
old time قدیمی
on time مدت دار
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
on time <idiom> سرساعت
once upon a time روزی
about time <idiom> زودتراز اینها
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
mean time ساعت متوسط
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
mean time زمان متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
It's time وقتش رسیده که
once upon a time یکی بودیکی نبود
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
two-two time نتدودوم
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
many a time بارها
many a time چندین بار
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
one at a time یکی یکی
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
in time بموقع
f. time روزهای تعطیل دادگاه
for the time being عجالت
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
specified time وقت معین
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time روزگار
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time مدروز
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time متقارن ساختن
time [s] <adv.> بار
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in the time to come در
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
in the mean time ضمنا
there is a time for everything دارد
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
what is the time? وقت چیست
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
there is a time for everything هرکاری وقتی
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time and again چندین بار
time and again بکرات
to know the time of d هوشیاربودن
what time is it? چه ساعتی است
in the time to come اینده
what is the time? چه ساعتی است
time [s] <adv.> دفعه
at any time <adv.> همیشه
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
in time بجا
two time دو حرکت ساده
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
to have a rough time بد گذراندن
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
time priority تقدم زمانی
time study بررسی زمانی
time quantum ذره زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
to have plenty of time وقت کافی داشتن
transfer time مدت انتقال
time trouble کمبود وقت
time sampling نمونه گیری زمانی
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
transfer time زمان انتقال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com