English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
retention time زمان بازداری
Other Matches
retention حافظه
retention حفظ
retention حفافت توقیف بازداشت کردن
retention ضبط
retention یادداری
retention ابقا ضبط
retention نگهداشتن
retention زمانی که تصویرتلویزیون پس ازنمایش دادن پنهان میشود,.به علت فسفرمقاوم
retention نگهداری
retention نگاهداری
retention area قسمتهایی از دیسک توربین دراطراف ریشه تیغه ها که تحت نیروی زیادی قرار دارند
retention volume حجم بازداری
retention period دوره ابقا
retention of title ضبط مالکیت
retention of title حفظ مالکیت
retention of the urine حبس البول
retention of the urine شاش بند
retention of configuration حفظ پیکربندی
retention money پول گرویی
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
retention index اندیس بازداری
retention index شاخص بازداری
image retention ضبط تصویر
tube retention clip گیرهنگهدارندهلوله
contingency retention stock اقلام ذخیره برای عملیات احتمالی
storm water retention tank منبعهای نگهدارنده اب باران
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
two-two time نتدودوم
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
Our time is up . وقت تمام است
down time مدت از کار افتادگی
in the mean time ضمنا
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
take your time عجله نکن
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
off time مرخصی
in the time to come در
in no time خیلی زود
old time قدیمی
two time دو حرکت ساده
i time time Instruction
on time مدت دار
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
from time to time هرچندوقت یکبار
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
from time to time گاه گاهی
all-time بالا یا پایینترین حد
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
specified time وقت معین
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
one-time سابق
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one-time قبلی
one at a time یکی یکی
out of time بیموقع
out of time بیگاه
three-four time نت
at any time <adv.> همیشه
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time تایم
time فرصت
time ساعتی
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time [s] <adv.> دفعه
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time ثیر قرار میدهد
any time <adv.> هر بار
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time وقت
any time <adv.> همیشه
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out وقفه فاصله
time out ایست
time out تایم
time out مهلت
time زمان
time [s] <adv.> بار
time گاه
time ایام
time out ساعت غیبت کارگر
time مدروز
time زمانه
time روزگار
at any time <adv.> هر بار
time هنگام
time فرصت مجال
time schedule برنامه زمانی
sowing time موسم کشت یاتخم کاری
time saver گاه اندوز
time saver صرفه جویی کننده در وقت
time sampling نمونه گیری زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com