English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
rubble hard core مصالح تخریب
rubble hard core مصالح اوار
Other Matches
hard core زیرسازی جاده
hard core پی جاده
hard core مصالح تخریب
hard core مصالح اوار
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
rubble خرده سنگ
rubble قلوه سنگ پاره اجر
rubble سنگ لاشه
rubble ویران کردن
rubble سنگ نتراشیده
expanse of rubble جایگاه خرابیها
rubble concrete بتن قلوه سنگ
rock rubble ریزش سنگ
rubble with binding material سنگچینی با ملات
hand placed rubble or riprap سنگریز دستچینی
dry rubble fill سنگچینی بدون ملات
coursed rubble masonry سنگ کلنگی رگهای
coursed rubble masonry سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
uncoursed rubble masonery بنایی سنگ لاشه در هم
core وسیله تبدیل اشعه به انرژی الکتریکی
core هسته مرکزی مفتول
core مغزی
core نمونه مواد حفاری
core هسته سنگ
core هسته یا دیوارهستهای
core مغز
core بخش هدایت مرکز یک کابل
core برنامه کامپیوتری ذخیره شده در حافظه اصلی
core رشته سیم هسته وسط سیم
core مغزه
core ماهیچه
core مرکزی
core مغز ودرون هرچیزی
core هسته
core 1-حافظه مرکزی کامپیوتر. 2-روش ذخیره سازی غیر فرار در کامپیوترهای قدیمی
core درون
core چنبره
coil core هسته بوبین
core memory حافظه چنبرهای
magnetic core چنبره مغناطیسی
core memory حافظه هستهای
core nail سوزن هسته
core of the earth هسته زمین
core oven کوره هسته
core pin خار هسته
magnetic core هسته مغناطیسی
core matrix ماتریس چنبرهای
core loss اتلاف اهن
core loss اتلاف هسته
three core cable کابل سه رشتهای
concrete core نمونه استوانهای بتن
core barrel لوله نمونه بردار
coil core هسته سیم پیچ
core binder ماده چسبی که برای تقویت به ماسه ریخته گری اضافه میشود
core box قالب ماهیچه
core drill مته نمونه بردار
core drilling نمونه برداری با مته
core gap چاک هسته
core hole سوراخ هسته
core iron اهن هسته
single core کابل یک رشتهای
core print تکیه گاه ماهیچه
watertight core هسته اب بندی
magnet core هسته
wire core مغزی سیمی
iron core هسته اهن
ferrite core ماده مغناطیسی کوچک که بار الکترومغناطیسی را نگه می دارد در هسته حافظه
impervious core هسته نفوذناپذیر
impervious core هسته ناتراوا
hollow core هسته مجوف
clay core مرکزخاکرس
radiator core هستهرادیاتور
four core cable کابل چهاررشتهای
four core cable کابل چهار سیمه
ferrite core جمبره فریتی
transformer core هسته ترانسفورماتور
it is rotten at the core ازدرون خراب است
core sample نمونه استوانهای
core storage انباره چنبرهای
core storage انبار چنبرهای
core storage انباره هستهای
core transformer مبدل هسته دار
single core هادی تک رشتهای
solenoid core هسته سولنئید
magnet core هسته اهنربا
extendeo core حافظه چنبرهای توسعه یافته
reactor core هستهرآکتور
magnet core هسته مغناطیسی
laminated core هسته متورق
ferrite core به کار می رفت
core plane صفحه چنبره ها
apple core تخمدان سیب
core dump روگرفت حافظه
armature core هسته ارمیچر
bobbin core هسته سیم پیچ
cable core سیم کابل
core sand ماسه ریخته گری
air core بی هسته
rosin core solder لحیم با مغز کولوفان
core molding machine دستگاه ریخته گری هسته
magnetic core memory حافظه چنبرهای مغناطیسی
single core cable کابل یک سیمه
single core cable کابل یک رشتهای
smooth core armature ارمیچر با هسته صاف
iron core choke پیچک با هسته اهنی
toroid magnetic core هسته مغناطیسی چنبرهای
iron core transformer مبدل با هسته اهنی
iron core coil پیچک با هسته اهنی
air core transformer ترانسفورماتور با هسته هوایی
closed magnetic core هسته مغناطیسی بسته
concrete core wall دیوار با هسته بتنی
air core chuke پیچک با هسته هوایی
magnet core aerial آنتن با هسته آهنربایی
core blowing equipment تجهیزات دمیدن هسته
core baking oven کوره خشک کننده
spilt core type transformer ترانسفورماتور انبری
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard خطا
it is hard to say نمیتوان گفت
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
it is not very hard چندان سخت نیست
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard خطای موقت در سیستم
hard سخت گیر نامطبوع
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard قوی
hard مشکل شدید
hard بشدت
hard دشوار
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard سفت
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard سخت
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard of d. ناگوارا
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard سخت در مقابل نرم
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard up <idiom> کمبود پول
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard of d. دیرهضم
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
I am hard at it . سخت مشغولم
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please مشکل پسند
hard surface سخت کردن سطحی
hard stock اجر سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard water اب سخت
hard shell کاسه دار
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard tube لامپ سخت
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface سطح چیزی
hard surface رافرش کردن
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard ware فلز الات
hard wood چوب سخت
hard stand بارانداز هوایی
hard soil زمین سفت
hard wood چوب بادوام
hard soil خاک سفت
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard soil رویه محکم
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard wing بال صلب
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard water اب سنگین
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard space فاصله واصل
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard wood چوب سفت
hard solder لحیم برنجی
hard wood چوب جنگلی
hard shouder شانه راست
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com