English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
running hand خط مسلسل
running hand خط شکسته
Search result with all words
hand running متوالی
hand running پی درپی
hand running بلاانقطاع
Other Matches
up and running اماده برای عملیات کامل
he came running چون دوان دوان امد
re-running دوباره دویدن
re-running برنامهی تکراری
running جاری
running مداوم
running در حرکت
running کارکرد
Running <adj.> دویدن
running off از خط بیرون افتادن
running مناسب برای مسابقه دو
re-running نمایش مجدد
running f. جنگ وگریز
to be in the running مجال برد داشتن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
concentric running حرکت دورانی
running mates اسب همگام
running costs پرداختروزانهپول
running mates نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mates متحد انتخاباتی
the sands are running out مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
Blood was running . خون جاری شد
He was running like a madman. عین دیوانه ها داشت می دوید
running rail ریلسیار
My nose is running. از بینی ام آب می آید
running shoe کفشدوندگی
gun-running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
gun running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
running surface سطحجاری
strainght running فرود در مسیر مستقیم بااسکیهای موازی
running commentary جزئیاتیکاتفاق
long-running آنچهمدتهادرحالاجراباشد
running mate متحد انتخاباتی
continous running گردش دائمی
bleeding [running] رنگ پس دادن الیاف و نخ های رنگ شده پس از رنگرزی و بافته شدن فرش
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
running mate اسب همگام
empty running کارکرد خالی
base running دویدن بسوی پایگاه
running with the ball با توپ دویدن
to make the running پیش قدم شدن
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
concentric running حرکت چرخشی
empty running کارکرد بی اثر
running track لبهدرحالحرکت
running mate نامزد معاونت ریاستجمهوری
silent running دور ارام
running water اب روان
running knot گره بند
running knot خفت
running key [کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
running in parallel پردازش موازی
running gear قسمت حرکت کننده ماشین
running free بادبانی با باد پاشنه
running free خلاص کار کردن
running fix نقطه انتقالی
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
running fire اتش مداوم
running fire اتش پی در پی
running lights فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
running noose کمند خفت دار
running water اب جاری
running amok جنون آدم کشی [روان شناسی]
running torque گشتاور پیچشی حرکت
running title عنوان کوچک هر یک ازصفحات کتاب
running time زمان رانش
running stitch کوک کوچک زیر و روی پارچه
running spare قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
running sand ریگ روان
running sand ماسه بادی
running rigs بکسلهای متحرک دریایی
running rate اهنگ پاسخ
running part قسمت رونده
running head خط عنوان هرصفحه در متن
running aground به گل نشستن
running board تخته رکاب اتومبیل
silent running سکوت زیردریایی
rum running حمل مشروب قاچاق
running days ایام هفته
running down case دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
running end سر طناب
running bourd رکاب
running amok جنون آنی [روان شناسی]
running fight جنگ و گریز
silent running حرکت زیردریایی با سکوت
running bowline گره دار
He is running ( runs ) the factory . او کارخانه را می گرداند
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
running bow line چشمی زدن به طناب
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
retrospective parallel running اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
The car is now in perfect running order . اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
pneumatic-tyred running wheel چرخشبادبایرچرخ
hand over به قبض دادن
hand over تفویض کردن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand down <idiom> وصیت کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
hand over تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand on تسلیم کردن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand out خطای سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand over تحویل دادن
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand over فرستادن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
on one hand ازیک طرف
on the other hand از سوی دیگر
on the other hand ازطرف دیگر
one hand گرفتن توپ با یک دست
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
under the hand of hand به امضای .....
under the hand of به امضای
under hand درنهان به پنهانی
to take in hand بعهده گرفتن
to take in hand دردست گرفتن
in hand در دست اقدام
in hand در جریان
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand over واگذارکردن
to hand over تحویل دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
right hand دست راست
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
second hand نیم دار
second hand کار کردن
second hand مستعمل دست دوم
second hand عاریه
first-hand مستقیم
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand عقربه [ساعت ...]
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand-me-down ارزان
little hand عقربه کوچک [ساعت]
first-hand اصلی
on the other hand <adv.> طور دیگر
better hand پیشی
better hand تقدم
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
Do you need a hand? کمک میخوای؟
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
at the hand of بوسیله
on the other hand <adv.> درمقابل
at first hand مستقیما
at first hand در وهله نخست
at hand نزدیک
at hand دم دست
at second hand از قول دیگری
at second hand بطور غیرمستقیم
at the hand of بدست
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand نفر
hand کمک
hand یاری دادن
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com