English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
Search result with all words
to save one's neck از دار رهایی یافتن
Other Matches
save for <prep.> سوای
all save one همه به جز یکی
save all تور
save all قلک
save for <prep.> غیراز این
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
save all ادم خسیس
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
Save this for me, please! لطفا این را برای من نگه دار!
save all توربندی بین ناو و اسکله
save that الا اینکه
save for <prep.> بجز این
save that جز اینکه
save off مساوی
save حفظ کردن
save نجارت دادن
save نگهداشتن
save رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save بجزاینکه
save اندوختن
save فقط بجز
save نجات دادن پس انداز کردن
save ذخیره کردن
save ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save نجات دروازه
save صرفه جویی کردن
save پس انداز کردن
save one's breath <idiom> به صرفت است که ساکت باشی
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
To save . To economize. صرفه جوئی کردن
kick save نجات دروازه با پای دروازه بان
He did it to save his face. برای حفظ آبرواینگار راکرد
propensity to save گرایش به پس انداز
to save ones face ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
to save one's brath دم نزدن
save one's face <idiom> به روی خود نیاوردن
save face <idiom> خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
save the day <idiom> به پیروزی وموفقیت دست یافتن
to save for retirement برای بازنشستگی پس انداز کردن
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
average propensity to save y/s= APS
average propensity to save میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
to save [to disk/DVD etc.] حفظ کردن [روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی] [رایانه شناسی]
to save bot cash نقد فروختن
marginal propensity to save میل نهائی به پس انداز
were i in his skin اگر بجای او بودم
next to the skin روی تن
next to the skin زیر همه جامه ها
get under one's skin <idiom> آزاردادن
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
skin پوسته
skin لخت کردن
skin پوسته ریخته گی
skin پوست پوستی
with a whole skin پی گزند سالم
skin چرم
skin جلد
skin پوست
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
skin effect اثر پوست
skin the cat اسکن د کت
skin the cat حالت گربهای
skin effect اثر سطحی
skin game قمار از روی تقلب
skin paint نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin friction مقاومت پوسته
skin eruption جوش
skin eruption بثورات
skin eruption دانه
soft skin پوسته نرم
skin game تقلب درقمار
skin game فریبکاری
skin graft پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin dive غوص کردن
skin with mortar اندود کردن با ملات
skin alive <idiom> سرزنش کردن،کتک زدن
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
skin-deep <idiom> سطحی
(no) skin off one's nose <idiom> دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
(by the) skin of one's teeth <idiom> فقط وفقط
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
sheep skin پوست گوسفند
onion skin پوست پیاز
jump out of one's skin <idiom>
by the skin of one's teeth <idiom> باسود بسیار اندک
skin with mortar رومالی کردن با ملات
smoothing the skin کاشیکاری
wing skin پوسته بال
skin-tight تنگ
skin-tight چسبیده
leather skin پوستچرمی
skin surface سطحپوست
warty skin پوستزگیلدار
banana skin اشتباهتصادفیو سهوی
Everyone was thinknig of his own skin. هر کس به فکر جان خود بود
skin dive زیر ابی رفتن
skin churn خیک
kid skin تیماج
calf skin تیماج
calf skin پوست گوساله
kid skin پوست بزغاله
kid skin شورو
water skin مشک
skin-divers غواص
lion skin دلیری بخود بسته
skin-diving غواصی
skin deep سطحی
skin deep فقط تا روی پوست رویی
skin deep فاهری
skin diving غواصی
skin tight <adj.> بدن نما
skin-diver غواص
he was a skin and bones همه پوست واستخوان بود
skin and bone لاغر
skin and bone پوست واستخوان
scarf skin پوشش یاغلاف بیرونی
scarf skin فوق الجلد
scarf skin جلدرویی
scarf skin بشره
scarf skin پوست برونی
goose skin ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
oxide skin پوسته اکسید
oxide skin قشر نازک اکسید
skin diver غواص
onion skin یکجور کاغذ نازک
corrugated skin پوسته موجدار
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
he got it in the neck ضربت سخت یا
neck and neck <idiom> دوش به دوش
neck باریکه
neck نخ شدگی
neck کم شدن ناگهانی مقاطع فلزات نرم
neck نخ نخ شدن
he got it in the neck باووارد امد
neck گردن سر و گردن اسب
neck قسمتی از سر چوب گلف ولاکراس
neck and neck <idiom> درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
neck or nothing یا سر میرود یا کلاه می اید
neck خزانه فشنگ
neck گردن
neck گردنه
neck and neck شانه بشانه
neck تنگه
neck یقه
neck ماچ ونوازش کردن
galvanic skin response پاسخ برقی پوست
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
onion skin architecture طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
onion skin language زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
galvanic skin response جی اس ار
He escaped by the skin of his teeth. بزحمت جانش رانجات داد
To eat an apple with the skin. سیب را با پوست خوردن
the sun had parched his skin افتاب پوست تنش را سوزانده بود
magnetic skin effect جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
bottle neck محل تراکم عبور ومرور
low neck دکولته
a pain in the neck <idiom> موی دماغ
neck of the woods <idiom> ناحیه یا قسمتی از کشور
stiff neck خشکی گردن
deer neck گردن کشیده
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
a pain in the neck <idiom> مزاحم
ivory neck گردن بلورین [رنگ عاج]
bottle neck گیر در کار
bottle neck مهلکه
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
low neck یقه باز
to be a pain in the neck موی دماغ بودن
bottle neck مانع اشکال کار
to be a pain in the neck مزاحم بودن
neck warmer گرم کن گردن [نوعی لباس]
deer neck گردن همایی
red neck کارگردهاتی
neck necessity گردن
neck cloth کاشکول نظامی
neck cloth دستمال گردن
neck band یخه پیراهن یا جامه دیگر
bateau neck یقهقایقی
cowl neck یقهشل
crew neck یقهناخدایی
swan neck انتهای خمیده لوله
draped neck یقهیچینچینی
neck necessity گردنه
neck necessity برزخ
neck wear کراوات و یقه و مانند انها گردن پوش
neck necessity کاکوله
neck necessity قسمت زیرین تاج ستون
stiff neck گردن خشک
the neck of a bottle گردن بطری
the neck of a womb گردن زهدان
the neck of a womb عنق رحم
neck necessity یقه
neck necessity تنگه یخه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com