Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 35 (4 milliseconds)
English
Persian
scrambled eggs
نیمروی زرده و سفیده مخلوط شده
Other Matches
scrambled
بادست وپا بالارفتن
scrambled
کد کردن صحبتها یا داده که به صورتی ارسال میشود که قابل فهم نیست مگر اینکه کدگشایی شود
scrambled
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambled
درهم امیختن
scrambled
فرمان درگیری بهواپیمای رهگیر قاطی کردن رهگیری کردن
scrambled
درگیر شدن باهواپیمای دشمن
scrambled
درگیر شدن
scrambled
املت درست کردن
scrambled
کوشش
scrambled
تقلا
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled
تقلاکردن
scrambled egg
غذاییمتشکلازتخممرغوشیر
to take eggs for money
را با دربرابر
to take eggs for money
خر مهره
to take eggs for money
کردن
Easter eggs
تخم مرغ عید پاک
fried eggs
تخم مرغ نیمرو
some fried eggs
تخم مرغ نیمرو
to suck eggs
بلقمان حکمت اموختن
to suck eggs
اشخاص ازموده ترازخودراپنددادن
boiled eggs
تخم مرغ اب پزیا جوشانده
nest eggs
تخمی که درلانه مرغ میگذارندتا مرغ تخم کند
fried eggs
نیمرو
to lay eggs
تخم کردن
to lay eggs
تخم کن بودن تخم گذاشتن
to spawn eggs
ریختن تخم
nest eggs
مایه اندوخته
the hen incubates her eggs
مرغ روی تخمهای خودخوابیده ازانهاجوجه درمیاورد
one cannot make an omlette without breaking eggs
<idiom>
بی مایه فطیر است
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
don't put all your eggs in one basket
<idiom>
[تمام منابعت رو یک جا سرمایه گذاری نکن]
Fresh flowers (fruit,eggs,milk).
گل ( میوه ،تخم مر غ ،شیر )تازه
don't teach your grandmother to suck the eggs
<idiom>
لقمان را حکمت آموختن خطاست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com