Dictiornary-Farsi | semi self maintained discharge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته


Other Matches

non self maintained discharge	تخلیه وابسته
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
maintained	اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
maintained	نگهداری کردن
maintained	ابقا کردن ادامه دادن
maintained	حمایت کردن از مدعی بودن
maintained	نگهداشتن برقرار داشتن
maintained	پشتیبانی کردن
maintained	به خوبی مراقبت شده
maintained	حفظ کردن
weakest maintained	ضعیف ترین مخلوط سوخت که تحت شرایط معین میتواندتوان را بیشینه نگهدارد
semi	نیمه
semi	نصف
semi	نیم
semi	نصفه
semi-	در معنای نصف یا بخش
semi	پیشوندی بمعنی : نیم
semi	نصف شده
semi	تقریبا نصف
semi	نیمه تاحدی
semi independent	نیمه مستقل
semi trailer	نیمه یدک
semi solvable	نیم حل پذیر
semi slav	شبه اسلاو در وامبی وزیرشطرنج
semi skilled	نیمه ماهر
semi spinner	پرتاب دورانی گوی بولینگ
semi roller	پرتاب دورانی گوی بولینگ
semi officially	بطورنیم رسمی
semi official	نیمه رسمی
semi barbarian	نیم وحشی
semi automatic	نیم خودکار
semi centennial	پنجاهمین سالگرد
semi centennial	نیم سده نیم سدهای
semi independent	نیمه خود مختار
semi weekly	هفتهای دوبار
semi-finalists	شرکت کننده در مسابقهی نیمه نهایی
semi diesel	نیم دیزل
semi literate	نیمه نویسا
semi-finals	نیمه نهایی
semi finals	نیمه نهایی
semi conductor	نیمه هادی
semi annual	ششماهه
semi circular a	طاق روی
semi circular	نیم دایرهای
semi circle	نیم دایره
semi annually	ششماهه
semi-finalists	نیم - پایانگر
semi-mummy	نیمهبستهشده
semi-conscious	در حال نیمه غش
semi-colons	نقطهبند
semi-colons	نیم وج از یا
semi-conscious	نیمه هشیار
semi-conscious	نیمه بیهوش
semi-final	نیمه نهایی
semi-final	نیم پایانی
semi-final	مسابقات نیم پایانی
semi-precious	نیمه گرانبها
semi-precious	نیمه بهادار
semi-finalist	شرکت کننده در مسابقهی نیمه نهایی
semi-colons	نقطه ویرگول
semi-colon	نقطهبند
semi-finalist	نیم - پایانگر
semi mechanization	نیمه مکانیزه
semi meran	شبه مران در دفاع مران
semi-colon	نیم وج از یا
semi monthly	پانزده روزیکبار
semi monthly	روزنامه یامجله دوهفتگی
semi detached	درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi-detached	درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi naufragium	نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
semi-column	نیم ستون
semi-colon	نقطه ویرگول
semi-modal	افعالیمثلdare;-Needنیمهکمکی
semi-detached houses	خانههاییکشکلبادیوارمشترک
semi open game	بازی شطرنج نیمه باز
semi-fisheye lens	لنزنیمهبرآمده
semi skilled worker	کارگر نیمه ماهر
semi processed data	داده خام که پردازش شده است مثل مرتب کردن , ضبط کردن , تشخیص خطا..
semi-submersible platform	سکوینیمهشناور
semi automatic advance	میزان کردن نیم خودکار
semi interquartile range	دامنه نیمه چارکی
semi luxury goods	کالاهای نیمه تجملی
semi logarithmic paper	کاغذ نیمه لگاریتمی
semi killed steel	فولاد نیمه ارام
semi indirect lighting	روشن سازی نیم مستقیم
semi finished goods	کالاهای نیمه ساخته
semi circular parry	دفاع نیمدایره
semi durable goods	کالاهای نیمه بادوام
semi automatic lathe	ماشین تراش نیمه خودکار
semi automatic telephone system	تلفن نیم خودکار
semi-permanent hair color [American]	رنگ مو
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	خالی کردن باتری
discharge	ابراء
discharge	ازاد کردن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	دبی
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	پرداخت
discharge	تادیه کردن
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	دشارژ
discharge	تادیه
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	رفع اتهام
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	ترشح کردن
discharge	درکردن
discharge	خالی کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	تخلیه
discharge	انفصال ترشح
discharge	بده
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	اداء کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	برون ریزی
discharge	تبرئه
brush discharge	تخلیه جارویی
average discharge	بده متوسط
average discharge	بده میانگین
average available discharge	بده متوسط مفید
anuual discharge	بده سالانه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
conditional discharge	ازادی مشروط
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
coefficient of discharge	ضریب جریان
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
corollary discharge	تخلیه تبعی
discharge cock	شیر تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
average available discharge	بده میانگینی دسترس
absolute discharge	آزادی مطلق
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
discharge tube	مجرایتخلیه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
discharge system	سیستمتخلیه
discharge pipe	لولهتخلیه
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
utilizable discharge	بده مفید
glow discharge	تخلیه تابناک
discharge bay	صفحهشارژنشده
discharge of an obligation	سقوط تعهد
electric discharge	تخلیه الکتریکی
electrical discharge	تخلیه برقی
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
flood discharge	بده طغیان
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
general discharge	خاتمه خدمت
discharge nozzle	فواره تخلیه
glow discharge	تخلیه تابنده
flaming discharge	تخلیه مشتعل
honorable discharge	ترخیص محترمانه
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
impulse discharge	تخلیه ضربهای
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
main discharge	تخلیه اصلی