Dictiornary-Farsi | short line | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (3 milliseconds)

English	Persian
short line	محدوده تعیین شده برای فرودتوپ


Search result with all words

short service line	خط سرویس کوتاه
Other Matches

line by line milling	فرز کردن سطری
line by line analysis	تجزیه سطر به سطر
line by line milling	فرز کردن سطر به سطر
line to line fault	اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault	اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault	اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault	تماس خطوط
line to line voltage	ولتاژ بین دو خط
line to line spacing	فاصله سطور
line to line voltage	ولتاژ زنجیر شده
short	کمتر
in short	خلاصه
something short	نوشابه تند
it was nothing short of	کم از.....نبود
short	کوتاه
short	مختصر
short	قاصر
short	کسردار
short	کوچک باقی دار
i took him up short	بی مقدمه جلو او را گرفتم
come short	قاصر امدن
for short	برای رعایت اختصار
it was nothing short of	پای کمی از.......نداشت
in short	مختصرا
short of <idiom>	کمبودچیزی
something short	عرق
short <adj.>	مختصر
short of	جز
short of	غیراز
short	غیرکافی
short	شلوار کوتاه تنکه
short	نزدیک تور
short	کوتاه مدت
short	مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short	بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short	امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short	تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short	طولانی نه
short <adj.>	خلاصه
short	توپ بی هدف
short	پایین تر
short	یکمرتبه
short	بی مقدمه پیش از وقت
short	کوتاه کردن
short	اتصالی پیداکردن
short	مدار قطع شده
short	اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short	ناقص
short	کسری داشتن
short	کوتاه خوردن گلوله
short <adj.>	کوتاه
to come short	قاصر امدن
short	خلاصه
short-changes	گوشبری کردن
short course	مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short-changes	حق کشی کردن
short	ندرتا
short-changes	مغبون کردن
short-changes	کمتر پول دادن
short-changes	کش رفتن
short-changes	کلاهبرداری کردن
nothing short of	عینا همان
very short	برد خیلی کوتاه
short	تک تیر کسری
very short	شعاع عمل خیلی کم
short title	فهرست عناوین قانون
short wave	موج کوتاه
short-wave	موج کوتاه
To cut someone short .	نطق کسی را کور کردن
short haul	کاروان دریایی که بین سواحل دو کشور بیگانه و ناشناس حرکت میکند
short title	عنوان کوتاه شده
short weight	سنگ کم
short weight	وزنه کم
short timer	پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short ski	اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short sighted	ناشی از کوته نظری
short title	عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short ton	تن کوچک
in the short term <adv.>	برای دوره کوتاه مدت
for a short time	بری مدت کوتاهی
short tour	ماموریت کوتاه مدت
caught short <idiom>	پول کافی برای پرداخت نداشتن
short tour	انتقال کوتاه مدت
in the short run	در کوتاه مدت
short sighted	کوته نظر
The notice is too short [for me] .	آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
short haul	خط سیر کوتاه
run short <idiom>	کافی نبودن
short swing	پیچهای با شعاع کم
short and sweet <idiom>	مختصر ومفید
short temper	کم حوصلگی
short shrift <idiom>	رفتارگستاخانه
short tempered	از جا در رفته
short time	کوتاه مدت
in short supply <idiom>	نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
short thrust	نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short tempered	عصبانی
short tempered	زودرنج
short term	کوتاه مدت
short term	دوره کوتاه
short term	مختصر
short supply	اماد کم یاب
at short intervals	زود زود
it had a short life	کم دوام بود
short-haul	کاروان دریایی که بین سواحل دو کشور بیگانه و ناشناس حرکت میکند
short-haul	خط سیر کوتاه
short-circuit	اتصال کوتاه
short-circuits	اتصال کوتاه
short stories	داستان کوتاه
short story	داستان کوتاه
short splice	پیوند کوتاه
short stay	لنگر طول کوتاه
short supply	اماد کمبود دار
short term	حداقل مدت تنبیه و زندانی
at short intervals	بفواصل کم
to stop short	یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
short-changing	گوشبری کردن
short-changing	حق کشی کردن
short-list	فهرست کوتاه
short-listed	فهرست کوتاه
short-listing	فهرست کوتاه
short-lists	فهرست کوتاه
fall short	کم امدن
fall short	قاصر امدن
to sell short	سام فروختن
to sell short	پیش فروش کردن
to run short	زیر short امده است
to pull short	یک مرتبه جلوگیری کردن
to have short views	د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
short-changing	کلاهبرداری کردن
short-changing	کش رفتن
short-changing	کمتر پول دادن
short-change	مغبون کردن
short-change	کمتر پول دادن
short-change	کش رفتن
short-change	کلاهبرداری کردن
short-change	گوشبری کردن
short-change	حق کشی کردن
short-changed	مغبون کردن
short-changed	کمتر پول دادن
short-changed	کش رفتن
short-changed	کلاهبرداری کردن
short-changed	گوشبری کردن
cut short	پیش از موقع قطع کردن
short-changing	مغبون کردن
to fall short	کوتاه امدن
to fall short	کم رفتن
to fall short	نرسیدن
in a short time	در مدت کمی
short-staffed	کمبودنیرویکاری
To be short tempered with someone.	با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
short-changed	حق کشی کردن
We are short of space here .	اینجا جا کم داریم
short winded	کم نفس
short winded	از نفس افتاده
short sleeve	کوتاهیآستین
It is in short supply.	زمینه اش دربازار کم است
short winded	دارای تنگی نفس
short wind	تنگه نفس
short wheel	خودرو شاسی کوتاه
short weigt	سنگ کم
in a short time	در یک مدت کوتاهی
in a short time	در اندک زمانی
short sock	جورابکوتاه
to fall short	کسرامدن
to fall short	کم امدن
to cut short	قطع کردن میان برکردن
cold short	شکسته سرد
cold short	شکنندگی در سرما
to cut short	کوتاه کردن
the long and the short of it <idiom>	نتیجه کلی
the long and the short of it <idiom>	آنچه گفتنی است
he is short of hands	کارگر کافی ندارد
heave short	کوتاه کردن زنجیر
short glove	دستکشکوتاه
short peroneal	نازکنیکوتاه
hot short	شکسته گرم
black short	شکستگی سیاه
short range	نزدیک برد
short of breath	تنگ نفس
short notice	اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
short notice	اخطار کوتاه مدت
short ball	شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
short notice	باکوچکترین اشاره
short notice	درحداقل مدت درکمترین زمان
short notice	بلافاصله
short lunge	سرنیزه
short lunge	نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
short lot	کالایی که مقدار موجود از ان کم است و در محوطه کوچک انبار میشود
short life	با عمر قانونی کم
short life	کم دوام
short leg	توپگیر بین دو میله کریکت
short iron	چوبهای شماره 7 و 8 و 9گلف برای ضربههای کوتاه
short international	مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
short game	ضرورت کنترل ضربههای کوتاه
short-handed	داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
short of breath	از نفس افتاده
to keep somebody on a short leash	کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
short range	کوتاه مدت
short round	فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد