English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
shut down point نقطه تعطیل
shut down point نقطه توقف تولید
Other Matches
to shut off جلو
to shut in تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
to shut in حبس کردن
to shut down تعطیل شدن پایین اوردن
to shut down بسته شدن
shut up <idiom> محبوس کردن
shut up خفه شو
shut up خفه کردن
to shut off را گرفتن
to shut off قطع کردن
shut out <idiom> مانع از گرفتن امتیاز برای تیم مقابل شدن
shut off <idiom> جدا از
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
shut up <idiom> بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
to shut up دهان بستن
to shut up حبس کردن درصندوق گذاشتن
to shut up برچیدن
to shut up بستن
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
to shut out بستن
to shut out در روی
to shut out پشت درنگاهداشتن
shut out مانع پیروزی حریف شدن
shut out پوان نیاوردن باختن
shut in مریض بستری
shut down خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
shut in حبس کردن
shut بسته شدن
shut بستن
shut برهم نهادن
shut off کاستن سرعت پیش از رسیدن به پیچ
shut off بهم زدن نقشه حریف
shut off قطع کردن بستن
shut off مسدود کردن
shut down شکست دادن حریف
shut down تعطیل
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
shut بسته
shut down بسته شدن
shut پایین اوردن
shut تعطیل کردن
shut down تعطیل شدن
shut down تعطیل کردن
shut جوش دادن
shut down بستن
shut تعطیل شدن
shut مسدود
shut-eye خواب
Shut up your face! خفه شو ! [اصطلاح روزمره]
put up or shut up <idiom> یا ثابت کن یا حرفش را هم نزن
keep one's mouth shut <idiom>
cold shut جوش سرد
Keep your trap shut! ساکت باش !
Keep your trap shut! دهنت را ببند !
open-and-shut خیلی سهل
open and shut اشکار
shut off mechanism وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
open and shut کاملا
open and shut خیلی سهل
to shut down a reactor راکتوری را از کار انداختن
to shut down a reactor راکتوری را خاموش کردن
open and shut ساده واضح
open-and-shut کاملا
shut off valve شیر قطع کننده
shut in personality شخصیت بسته
to shut up a shop مغازه ای را بستن
open-and-shut اشکار
open-and-shut ساده واضح
He shut the door and left. دررا بست ورفت
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
Shut up ! dont inter fere . فضولی موقوف !
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
the point is اصل مطلب این است
not to the point خارج از موضوع
not to point بیرون از موضوع
zero point نقطه صفر
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
far point برد بینایی
three point فن 3 امتیازی کشتی
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
not to point پرت بیجا
try for point تلاش برای کسب امتیاز
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
off the point بطور بی ربط
off the point بطور نامربوط
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
The point is that… چیزی که هست
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point out <idiom> توضیح دادن
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point four اصل چهار
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point نقطه به نقطه
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
near point نقطه نزدیک
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
point نوک
point رسد نوک
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point قطبهای باطری یاپلاتین
point باریک کردن
point مرکز راس حد
on the point of going در شرف رفتن
point نقطه
point مرحله قله
point سر
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point گوشه دارکردن
point تیزکردن
point پایان
point جهت
point مسیر
point هدف
point نمره درس پوان
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point موضوع
point راس
point امتیاز
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نکته
point ماده اصل
point درجه امتیاز بازی
point پوینت
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point جهت مرحله
point محل شروع چیزی
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point محل یا موقعیت
point نشان میدهد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point محل
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point محل مرکز
point مقصود
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to point to something به چیزی اشاره کردن
pin point نقطهای
rugby point 3 امتیاز برای ضربه ازاد یاضربه پنالتی
pivot point نقطه چرخش ناو
rotation about a point دوران دور یک نقطه
roll in point نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
pivot point نقطه نشانه
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
reorder point نقطه سفارش مجدد
pivot point نقطه مفصلی
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point bland نزدیک به دهانه لوله
saddle point نقطه زینی
saddle point منطقه تعادل در تئوری بازیهاهنگامیکه ماکزیمم مینیمم هابا مینیمم ماکزیمم ها برابراست و استراتژی مطلق وجوددارد
saddle point نقطه زینی شکل
rugby point 3 امتیاز برای رد کردن توپ از فراز دروازبا پا
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point bland از دهانه لوله
rugby point امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
radix point نقطه ممیز
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
pivot point مرکز چرخش
pivot point لولائی
release point نقطه رهایی
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
reference point نقطه مبنا
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
reentry point نقطه بازگشت
point charge بار نقطهای
reentry point نقطه باز گذشت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com