Dictiornary-Farsi | skin alive | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 110 (7 milliseconds)

English	Persian
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن


Other Matches

alive	زنده
keep alive	اند تحریک
He is not alive , is he ? Do you mean to say that he is alive ?	مگر زنده است ؟
alive	برقدار
alive	حساس
alive	سرشار
alive	روشن سرزنده
alive	در قید حیات
come alive <idiom>	فعال ماندن
catch em alive	کاغذ مگس گیر
dead alive	یک نواخت
dead alive	خسته کننده
dead alive	کسل کننده
to bury alive	زنده بگورکردن یاگذاشتن
to eat somebody alive	بر کسی کاملا غلبه شدن
to eat somebody alive	کسی را کاملا شکست دادن
He is stI'll alive (living).	هنوززنده است
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.	او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
next to the skin	زیر همه جامه ها
next to the skin	روی تن
with a whole skin	پی گزند سالم
were i in his skin	اگر بجای او بودم
skin	جلد
skin	پوسته
skin	پوسته ریخته گی
skin	لخت کردن
skin	پوست پوستی
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	چرم
skin	پوست
wing skin	پوسته بال
onion skin	پوست پیاز
skin-tight	تنگ
warty skin	پوستزگیلدار
soft skin	پوسته نرم
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin the cat	حالت گربهای
skin the cat	اسکن د کت
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin-tight	چسبیده
leather skin	پوستچرمی
skin surface	سطحپوست
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط
sheep skin	پوست گوسفند
skin-deep <idiom>	سطحی
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
jump out of one's skin <idiom>
by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
skin tight <adj.>	بدن نما
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
skin game	فریبکاری
skin diver	غواص
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
kid skin	تیماج
kid skin	شورو
water skin	مشک
lion skin	دلیری بخود بسته
onion skin	یکجور کاغذ نازک
smoothing the skin	کاشیکاری
oxide skin	قشر نازک اکسید
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
corrugated skin	پوسته موجدار
calf skin	تیماج
skin-diver	غواص
skin-divers	غواص
skin deep	سطحی
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
skin deep	فاهری
skin diving	غواصی
skin-diving	غواصی
calf skin	پوست گوساله
oxide skin	پوسته اکسید
skin friction	مقاومت پوسته
skin dive	غوص کردن
skin eruption	جوش
skin eruption	دانه
skin dive	زیر ابی رفتن
skin churn	خیک
skin and bone	لاغر
skin eruption	بثورات
skin effect	اثر سطحی
skin and bone	پوست واستخوان
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
scarf skin	فوق الجلد
skin game	قمار از روی تقلب
scarf skin	جلدرویی
skin game	تقلب درقمار
scarf skin	بشره
scarf skin	پوست برونی
kid skin	پوست بزغاله
skin effect	اثر پوست
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
galvanic skin response	جی اس ار
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.