English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (4 milliseconds)
English Persian
slide show نمایش اسلاید
Search result with all words
slide show package بسته نمایش اسلاید
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off. اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
slide سرسره گهواره توپ
slide خط کش
slide ریل لغزنده سرسره
slide صفحه لغزنده چهارچوب
slide اسلاید
slide سر سراندن
slide طوقه لغزنده
slide غلاف متحرک
slide لیزخوردن ازپهلو
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slide حرکت به آرامی روی یک سطح
slide سریدن
slide لغزیدن
slide حرکت از پهلو
slide in توسراندنی
slide in کشویی
slide لغزش
slide سرازیری
slide سراشیبی ریزش
slide سرسره
slide کشو
slide پس وپیش رونده
slide سرخونده
slide تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری لغزنده
slide سورتمه
slide اسباب لغزنده
first valve slide اولیندریچهسرنده
cutter slide لغزنده فرز
cross slide کشوی لغزنده عرضی
control slide غلتگاه کنترل
control slide کشوی کنترل
adjustment slide فلز متحرک
bottom slide لغزنده زیرین
entrance slide سراشیبیورودی
back slide شناورشدن روی اب به پشت با بازوهای چسبیده به بدن وحرکت به عقب با فشار پا
back slide منحرف شدن از مسیر
back slide لغزش به عقب
variable slide طول عقب نشینی متغیر
slide wire سیم لغزان
power slide لغزش به کنار در پیچ مسیر
slide chasse حرکت با یک پا بجلو و فشار
slide aperture شکاف درجه
operating slide دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
slide slip سردادن هر دو اسکی با هم ازپهلو
slide valve دریچه متحرکی که باز وبسته میشود
left slide حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
slide valve دریچه کشویی
slide valve دریچه متحرک
slide valve سوپاپ متحرک
gun slide دستگاه سرسره کشو توپ دستگاه کشوی عاید و دافع توپ
second valve slide دومیندریچهسرنده
slide chair مقرغلافمتحرک
slide magazine جعبهاسلاید
slide mount شیشهرویاسلاید
slide plate صفحهلغزان
slide projector برنامهاسلاید
slide-bar مانعسرخوردن
third valve slide سومیندریچهسرنده
tuning slide دریچهتولیدآهنگ
slide [for children] سورتمه [سرسره ] [در برف]
to slide to the side به آنطرف سریدن
slide rule خط کش ریاضی
slide rule خط کش مهندسی
slide rules خط کش ریاضی
slide rules خط کش محاسبه
glass slide اسلایدشیشهای
slide rules خط کش مهندسی
slide rule خط کش محاسبه
forward slide change تعویضاسلایدجلویی
slide rule dial صفحه مدرج خط کش محاسبهای
slide wire bridge پل ویتستن لغزان
slide wire potentiometer پتانسیومتر با سیم لغزان
reverse slide change تعویضاسلایدوارونه
nautical slide rule خط کش محاسبه دریایی
azimuth adjustment slide rule خط کش محاسبات تنظیم گرا
power-off/slide-select bar دکمهاتخابگراسلاید
show اثبات
to show off خودنمایی کردن
to show off نمایش دادن
to show f. تسلیم نشدن رام نشدن
to show f. سرجنگ داشتن
Please show me the way out I'll show you ! لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show off <idiom> پزدادن
show-off <idiom> قپی آمدن
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show up <idiom> فاهر شدن ،رسیدن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
show جلوه
to show up رسوا کردن لودادن
to show up نشان دادن
show ارائه نمایش
show نشان
show فهماندن
show ابرازکردن
show نشان دادن
show نمودن
show-off خودنمایی کردن ادم خودنما
no show مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show up <idiom> راحت دیدن
to show up جلوه گر شدن
show one out راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me شکاک
show me دیر باور
show up کسی را لو دادن
show up حاضر شدن حضور یافتن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
show off خودنمایی کردن ادم خودنما
no-show <idiom> شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
show-off جلوه دادن
show off جلوه دادن
show up سر موقع حاضر شدن
whole show <idiom> همه چیز
to show somebody up [in a competition] از کسی جلو زدن [در مسابقه ورزشی]
show partiality غرض ورزیدن
show jumping مسابقه پرش با اسب
to show somebody up [in a competition] کسی را شکست دادن [در مسابقه ورزشی]
show one's cards <idiom> برگ آس را رونکردن
show-jumping course نمایشرشتهبرش
All show and no substance. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
steal the show <idiom> دراجرا مورد توجه بودن
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
side show نمایش فرعی
Can you show me on the map where I am? آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
get the show on the road <idiom> شروع کار روی چیزی
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
to show compassion رحم کردن
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
to show compassion دلسوزی کردن
show trial محاکمهعلنی
show-offs جلوه دادن
show-offs خودنمایی کردن ادم خودنما
by show of hands با نشان دادن دست
show case قفسه جلو مغازه
raee show نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
puppet show خیمه شب بازی
outward show صورت فاهر
outward show نمایش فاهر
outward show نمایش بیرون
peep show شهر فرنگ
in outward show بصورت فاهر
galanty show نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
dumb show نمایش بااشاره وحرکات
dumb show پانتومیم
run the show اختیار داری کردن
side show موضوع فرعی
run the show مدیریت کردن
show case ویترین جعبه اینه
show him that it is false جای اوکنیدکه اشتباه است
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
show one the door کفش کسی را جفت کردن
show place جای تماشایی
show room نمایشگاه
show to the door تا دم در بردن
show bill تابلو اعلان نمایش
show your ticket to him بلیط خودراباونشان دهید
to run the show در کاری اختیار داری کردن
talk show میزگرد
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to show ones face فاهریاحاضرشدن
to show temper کج خلق شدن
to show temper رنجیدن
dumb show نمایش صامت وبدون حرف
chat show رجوع شود به show talk
floor show نمایش روی صحن
floor show برنامه
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show business نمایشگری
talk show نمایش گفت و شنودی
to show one's teeth تهدید کردن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show somebody up [by behaving badly] باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
to show a bold front جسارت کردن
Punch and Judy show نمایش خیمه شب بازی
He is the boss . He runs the show. اوهمه کاره است
She did not show any interest in my problems, let alone help me. مشکلاتم برای او [زن] بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
to show a bold front پر رویی کردن
to show somebody up [by behaving badly] کسی را رسوا کردن
To show disrespect ( be respectful) to someone. نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
he made a show of goung چنان وانمودکردکه گویی میرود
to show the white feather زه زدن
to show the white feather بزدلی کردن
to show the white feather ازمیدان در رفتن
She wont show up today. امروز پیدایش نمی شود
Scientic experiments show that … تجربه های علمی نشان می دهد که
to show round the premises دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com