English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
Other Matches
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
ground level تراز زمین
ground level سطح زمین
natural ground level تراز زمین طبیعی
original ground level تراز زمین طبیعی
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
slight باریک اندام پست
slight نحیف
slight حقیر
slight کودن قلیل
slight فروتن
slight اندک
slight کم
slight تراز لاغر
slight ناچیزشمردن
slight صیقلی
slight ناچیز شماری
slight مقدار ناچیز
slight شخص بی اهمیت
slight تراز کردن
slight بی اعتنایی
slight تحقیر
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
This is only a slight difference. این فقط یک اختلاف جزیی است
drifting دستخوش پیشامد بودن
drifting تغییر در خروجی یک مدارالکتریکی
drifting انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
drifting توده باد اورده
drifting دریفت
drifting رانش
drifting سوق
drifting انحراف تیربعلت وزش باد
drifting مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
drifting رانه
drifting میله سمبه
drifting انحراف سمتی
drifting راندگی
drifting یخرفت
drifting بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifting جمع شدن توده شدن
drifting مقصود جریان اهسته
drifting معنی
drifting جسم شناور برف باداورده
A fundamental (slight) difference. اختلاف اساسی ( جزئی )
i gave it a slight press انرا کمی فشار دادم
drifting key گووه رانش
drifting mine مین متلاطم
drifting mine مین ازاد
drifting mine مین شناور
drifting force نیروی رانش
drifting force نیروی وزش
We had a slight contretemps at the parking lot [car park] . ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
To slight ( ignore) someone. To give someone the cold shoulder. To take no notice of someone . به کسی محل نگذاشتن ( بی محلی کردن )
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
to d. with snow ازبرف
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow course برف راهه
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under مستغرق ساختن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
to d. with snow پوشاندن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow under شکست فاحش خوردن
snow برفک
snow برف
snow برف امدن
snow برف باریدن
to shovel snow با بیل برف کندن
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
snow devil بهمن
snow slip بهمن
snow fence حفاظ برف
snow blind برف کوری
snow grouse بعدا پرسیده شود
accumulation of snow توده برف
snow berry گل برف
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow berry گل مروارید
snow clad برف پوشیده
packed snow برف فشرده شده
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow clad پر برف
snow covers برف پشته
snow clad برف پوش
snow drift توده برف
snow fence دیواره برفگیر
snow farming اماده کردن پیست اسکی
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow drift برف انبار
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
snow charge بار برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow blind برف کور
surmounted with snow پوشیده از برف
snow plough برف روب
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow line خط برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow ball گلوله برف
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow leopard یوز پلنگ
snow guard محافظبرف
snow shower بارشبرف
snow job ماست مالی
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow white مثل برف سفید اسم خاص
snow white سفید یکدست
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
new fallen snow برف تازه
snow tire تایریخ شکن
snow survey برفسنجی
snow storm کولا ک برف
snow shovel پارو
snow shoe برفی
snow shoe کفش
continuous snow بارشبرفدائمی
snow job سرهم بندی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow gauge برف سنج
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white سفید
snow job <idiom> لاف زدن
snow-white برفام
snow-white سفید برفی
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow gage برفسنج
Snow thaws. برف آب می شود
snow goggles عینک افتابگیر
cloggy snow برف چسبناک
snow flake دانه برف
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow flake برف دانه
snow goggles عینک توفان
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
snow ball tree گل بدماغ
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
snow blower [rotary snowplough] برف خور
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
he did his level best انچه از دستش برامدکرد
A level مرحلهی دوم امتحانات دورهی متوسطه
on the level <idiom> درستکار ،بی غل وغش
O level آزمون پایان دبیرستان و ورود به دانشگاه در سطح عادی
O level نمرهی قبولی در این امتحانات
he did his level best کوتاهی نکرد
level with each other در یک تراز
level پایه
level تراز سطح افقی افقی کردن
level مستقیم
level هدف در خط دید شماقرارگرفت
level تراز بنایی
level همسطح کردن
level تراز کردن تراز
level همسطح
level سطح ارتفاع
level مسطح
level رده
level نشانه گرفتن
level with each other برابر
level out برابر کردن
level out یکنواخت کردن
level تراز
level سطح
level میزان
level الت ترازگیری
level هموار
level سطح برابر
level هم تراز
level هم پایه
level یک نواخت
level یک دست
level موزون هدف گیری
level ترازسازی
level مسطح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com