English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
slow motion picture تصویر با حرکت اهسته
Other Matches
slow motion کند جنبی
slow motion حرکت کند
slow motion کند
slow motion کند نمایی
slow-motion برپیچسرخورنده
motion picture سینما
slow کودن تنبل
slow-down <idiom> به توقف کامل نرسیدن
slow down به عقب انداختن
slow یواش
slow اهسته کردن یاشدن
slow حرکت کند ومنحرف گوی بولینگ
slow مسیر خیس
slow down تاخیر کردن
slow down کاهش
SLOW آهسته
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
go-slow آرام کارکردنکارگرانبهنشانهاعتراض
slow and sure شتاب کار را خراب میکند
slow اهسته
slow کند
slow تدریجی
slow down اهسته
slow down کند
slow match کبریت کند سوز
slow to anger دیر غضب
at a slow pace اهسته
slow whistle تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
slow lane محلعبورآهسته
dead slow خیلی اهسته
slow twitch کند انقباض
slow to wrath خونسرد
slow to wrath دیر خشم
slow worm کورمار
slow worm مار شیشهای
slow to wrath دیرغضب
slow setting کند گیر
slow moving کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow pill ماده شیمیایی که بطورغیرمجاز به اسب برای کندکردن سرعتش تزریق میشود
slow footed اهسته
slow footed کندرو
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
slow fire نواخت کند
slow fire اتش کردن بانواخت کند
slow curing قیرهای محلول دیرگیر
slow coach ادم قدیمی مسلک
slow coach ادم بیحال یا کودن
slow witted کند ذهن
slow and steady اهسته وپیوسته
slow ahead اهسته به جلو
slow footedness اهستگی
slow-witted کندذهن
slow paced اهسته خرام
slow paced اهسته گام
slow of speech کندزبان
slow neutron نوترون کند
slow moving دارای حرکت کند
slow gaited کندقدم
slow footedness کندروی
slow-witted بیهوش
slow gait چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
slow learner کنداموز
slow burning conductor سیم اهسته سوز
slow-burning stove اجاقآرام پز
slow moving depression کمفشاری کند
slow curing cutback قیر مایع دیرگیر
Slow but sure wins the race. <proverb> پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
He was walking with slow steps . با قدمهای آهسته راه می رفت
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
slow and steady wins the race اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
slow-wave sleep [SWS] خواب عمیق [روانشناسی]
slow-wave sleep [SWS] مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
self picture خودانگاره
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
picture ارسال تصویر روی خط تلفن
picture آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
picture نمایش [فیزیک] [ریاضی]
picture مجسم کردن
picture کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture تصویر
picture عکس
picture منظره
picture سینما با عکس نشان دادن
picture نقاشی کردن
picture روشن ساختن
picture تصور وصف
motion اشاره کردن
motion طرح دادن
motion پیشنهادکردن
motion پیشنهاد
motion جنب وجوش
motion تکان
motion جنبش
motion حرکت
sharp picture تصویر شفاف
snowy picture صفحه نمایش پر از پارازیت
picture noise پارازیت روی تمام صفحه نمایش
picture postcard کارت پستال
picture rail قابعکس
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
The picture is not straight . عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
put someone in the picture <idiom> شرایط را شرح دادن برای کسی
as pretty as a picture <idiom> مثل ماه شب چهارده
word picture بیان یا شرح روشن
clear picture تصویر شفاف
clear picture تصویر واضح
sharp picture تصویر واضح
string picture روزنه کمان
the picture of joy مظهر خوشی
the picture of joy خوشی مجسم
to picture to oneself تصور کردن
the picture on the wall این عکس روی دیوار
to picture to oneself مجسم کردن
Heisenberg picture نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
noisy picture تصویر همهمهای
picture gallery اطاق نقاشی
picture hat کلاه زنانه لبه پهن
picture palace جایگاه سینما
picture palace نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace سینما
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture postcard کارت پستال عکس دار
picture processing پردازش تصویری
picture screen صفحه تصویر
picture gallery نگارخانه
picture frequency فرکانس تصویر
picture frame قاب عکس
living picture نمایش یاتصویر برجسته
living picture پرده نقاشی
folded picture تصویر تا خورده
fancy picture عکس خیالی
transter picture عکس برگردان
picture book کتاب عکس دار
picture element سازه تصویر
picture element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element عنصر تصویر
picture signal علامت تصویر
picture signal سیگنال تصویر
picture frequency بسامد تصویر
picture graph نمودار تصویری
picture writing خط تصویری
picture window پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
moving picture سینما
picture writing تصویر نگاری
moving picture فیلم سینما
picture tube لامپ تصویر
picture to oneself پیش خود مجسم کردن
picture theatre سینما نمایش گاه متحرک
picture theatre جایگاه سینما
motion pictures سینما
helicoidal motion حرکت پیچی یا مارپیچی
harmonic motion حرکت هماهنگ
harmonic motion اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
harmonic motion الحان مرکب
forward motion جنبش پیشرو
vibrational motion حرکت راتعاشی
wave motion انتشار موج
oscillating motion حرکت نوسانی
nonliner motion حرکت غیرخطی
motion study تحرک سنجی
motion study مطالعه ی حرکت
motion study حرکت پژوهی
motion analysis تجزیه حرکت
To set in motion. بحرکت ؟ رآوردن
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
circular motion حرکت گردشی
compound motion حرکت مرکب
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
circular motion حرکت دایرهای
circular motion حرکت مستدیر
conrotatory motion چرخش همسو
ballistic motion حرکت پرتابی
motion [politic] پیشنهاد
constant of motion ثابت حرکت
apparent motion حرکت فاهری
disrotatory motion چرخش ناهمسو
drift motion حرکت سوقی
equations of motion معادلات حرکت
equation of motion معادله حرکت [فیزیک]
wave motion حرکت موج
simple motion حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
motion analysis تحلیل حرکات
to make a motion اشاره کردن
set in motion راه انداختن
oscillatory motion نوسان
to put in motion در جنبش دراوردن
to put in motion بحرکت در اوردن
to make a motion پیشنهاد کردن بر ان شدن
to put in motion بکار انداختن
perpetual motion حرکت دائم
sampling in motion نمونه برداری در حال انتقال
rotational motion حرکت چرخشی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com