Dictiornary-Farsi | small arms | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
small arms	سلاحهای سبک
small arms	جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms	سلاحهای کالیبر کوچک


Other Matches

take up arms <idiom>	آماده جنگیدن
up in arms <idiom>	آماده حمله
in arms <idiom>	آماده جنگیدن
up in arms	مسلح واماده جنگ
all arms	کلیه نیروها
under arms	مجهز باسلحه سبک و انفرادی
under arms	تحت سلاح
arms	نشان دولتی نیرو
arms	جنگ افزار
to take up arms	مسلح شدن
to take arms	جنگ اغاز کردن
in arms	مسلح
passage of arms	زد و خورد
port arms	پیش فنگ
port arms	فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
present arms	پیش فنگ
present arms	سلام درحال پیش فنگ
present arms	پیش فنگ کردن
passage of arms	جنگ
passage of arms	رزم
passage of arms	نبرد
king of arms	متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
to fly to arms	سلاح برداشتن
man at arms	سرباز
master at arms	درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
oder arms	پافنگ
order arms	فرمان پافنگ
order arms	پافنگ
order arms	فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
orders arms	پافنگ
passage at arms	زدو خورد
passage at arms	پیکار
passage at arms	نبرد مواقعه
to keep at arms length	دوری کردن از
present arms	پیش فنگ فرمان پیش فنگ
to carry arms	سلاح برداشتن
to carry arms	سربازشدن
to bear arms	خدمت نظام کردن
to bear arms	سربازی کردن
suspension of arms	اتش بس
suspension of arms	اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms	اتش بس موقت
supporting arms	نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
supply arms	یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
stack arms	چاتمه کردن تفنگها
stack arms	فرمان چاتمه فنگ
to cross the arms	دست بسینه گذاشتن
to fling out ones arms	بازوهاراناگهان گشادن
to fly to arms	اماده جنگ شدن
profession of arms	تخصص نظامی گری
profession of arms	شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
right shoulder arms	فرمان دوش فنگ
right shoulder arms	فرمان ازراست نظام
sergeant at arms	مامور اجرا
sergeant at arms	فراش
sergeant at arms	مامور اجرا و انتظامات
shoulder arms	دوش فنگ
side arms	اسلحه کمری
side arms	جنگ افزارکمری
sling arms	حالت بند فنگ
spiral arms	بازوهای مارپیچی
inspection arms	سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
comrade in arms	همخدمت
comrade in arms	سرباز
with open arms	بااغوش باز بابازوهای گشاده
with the arms crossed	دست بسینه
with folded arms	دست بسینه
with arms folded a	دست بسینه
stack arms	تفنگها راچاتمه کنید
to trainb arms	تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
to present arms	نشانه روی کردن
comrades in arms	سرباز
comrades in arms	همخدمت
coats of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
to call to arms	اعلام دست به اسلحه کردن
with folded arms	دست به سینه
achievement of arms	مجموعه ای از نشان های زرهی
with open arms <idiom>	با گرمی استفاده کردن
To lay down ones arms .	اسلحه رابزمین گذاشتن
to keep at arms length <idiom>	رو ندادن
arms race	مسابقه تسلیحاتی
coat of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
arms control	کنترل جنگ افزار
arms control	کنترل سلاح
combined arms	رستههای مرکب
fire arms	اسلحه ی گرم
combined arms	مرکب
combined arms	یکان مرکب
to pile arms	چاتمه زدن
to lay down ones arms	سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to lay down arms	ترک جنگ کردن
combat arms	یکان رزمی یکان درگیر در رزم
combat arms	رسته رزمی
carry arms	دوش فنگ
to present arms	پیش فنگ کردن
bear arms	سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
bear arms	تحت سلاح رفتن
to keep at arms length	اشنائی نکردن با
The jacket is too tight in the arms.	این ژاکت بازوهایش تنگ است.
to pinion the arms of a person	کت کسیرا بستن
arms control measures	مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
combined arms team	تیم مرکب
arms material position	شغل همه رستهای
combat support arms	یکان پشتیبانی رزمی
combat support arms	رسته پشتیبانی رزمی
combined arms team	تیم رستههای مرکب
combined arms army	ارتش مرکب
roller board and arms	بازوهاوبردغلتک
combined arms army	ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
small ad	تبلیغ
It's too small	آن خیلی کوچک است.
small	دون
small	پست
small	کوچک شدن یاکردن
small	جزئی کم
small	غیر مهم
small	محقر خفیف
small	ریز
small	خرده
small	کوچک
small	جزیی
small	کم
small	بزرگ نه
small change	کم اهمیت
small blade	تیغکوچک
small talk	حرف بیهوده زدن
small-town	کم سروصدا
small-town	شهرستانی
small change	کم ارزش
small-town	وابسته به شهرهای کوچک
small change	ناچیز
small change	پول خرد
small fry	کوچک
small fry	بچگانه
he has small greek	کمی یونانی میداند
to live in a small way	با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
he has a small p in shimran	او ملک کوچکی درشمیران دارد
great and small	خردوبزرگ
money of small d.	پول خرد
small bore	جنگ افزار کالیبر کوچک
small time	ناچیز
small talk	حرف مفت
small-scale	طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale	مقیاس کوچک
small scale	بمقیاس کم
the small hours	ساعات بعد از نیمه شب
small scale	بمقدار کم
small hours	سحرگاهان
small-minded	کوته نظر
I have no small change.	من پول خرد ندارم.
small-time	بی اهمیت
a small grimace	اخم
a small grimace	معوج سازی [صورت]
a small grimace	شکلک [به خاطر قهر بودن]
small-time	ناچیز
small time	بی اهمیت
Just a small portion.	یک پرس کوچک
I'd like some small change.	من قدری پول خرد میخواهم.
small business	تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small businessman	تاجرشرکتهایکوچک
small screen	صفحهتلویزیون
My salary is too small for me .	کمترین توجهی نکرد
This position is much too small for me .	این سمت برای من خیلی کوچک است
small fry <idiom>	شخص غیر مهم ،جوانان
small-scale	مقیاس کوچک
small-scale	بمقیاس کم
small-scale	بمقدار کم
small scale	طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
a small car	یک اتومبیل کوچک
No small number of ...	تعداد زیادی [از مردم]
small sircraft	هواپیمای کوچک
small lot	نوبه کم تعداد
small lot	نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small merchants	کسبه جزء
small minded	کوته نظر
small potato	ادم یا چیز بی اهمیت
small print	چاپ ریز
small print	حروف چاپی ریز
small minded	دارای ذوق واستعداد محدود
small ship	کشتی کوچک یا با طول کم
small shot	ساچمه
small stuff	طناب نازک
small letters	حروف کوچک چون bوa
small letter	حرف ریز
small craft	کرجی ها
small craft	کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail	جزء کوچک
small farmers	کشاورزان خرد یا کم مایه
small game	پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game	پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross	قراص کوچک
small hours	ساعات عبادت صبحگاهی
small cloths	نیم شلواری
small intestine	معاء دقاق
small intestine	روده باریک
small stuff	ریسمان
it is ridiculously small	بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
they sing small now	سرافکنده شده اند
small claim	ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است