English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
Other Matches
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small ریز
small کوچک شدن یاکردن
small پست
small غیر مهم
It's too small آن خیلی کوچک است.
small جزئی کم
small کم
small خرده
small کوچک
small جزیی
small بزرگ نه
small محقر خفیف
small ad تبلیغ
small دون
do business معامله کردن
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
To go about ones business. پی کار خود رفتن
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
he had no business to حقی نداشت که
he was p in his business کارو
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
business like عملی
business name اسم تجارتی
business like مرتب
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
business <adj.> تجاری
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
business <adj.> تجارتی
mean business <idiom> جدی بودن
business <adj.> بازرگانی
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
business like منظم
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business موضوع تجارت
business کار و کسب
business کسب و کار
business تجارت
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
business داد و ستد تجارتخانه
business دادوستد
business کسب و کار بازرگانی
business شرکت تجاری
business خرید یا فروش
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business موسسه بازرگانی
business شرکت
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
to do business معامله کردن
business بنگاه
to do business کاسبی کردن
business سوداگری
business حرفه
business دادوستد کاسبی
business کسب
what is your business here کار شما اینجا چیست
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
a small car یک اتومبیل کوچک
he has small greek کمی یونانی میداند
money of small d. پول خرد
small tool ابزار کوچک
small timer ادم بی اهمیت
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small hours سحرگاهان
small truck کامیون کوچک
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
small detail جزء کوچک
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small craft کرجی ها
I have no small change. من پول خرد ندارم.
great and small خردوبزرگ
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
Just a small portion. یک پرس کوچک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small-town کم سروصدا
to grind small خوب نرم کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
small print حروف چاپی ریز
small print چاپ ریز
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small change پول خرد
small change کم ارزش
small screen صفحهتلویزیون
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small change ناچیز
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small merchants کسبه جزء
small minded کوته نظر
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small blade تیغکوچک
small cloths نیم شلواری
they sing small now سرافکنده شده اند
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
small change کم اهمیت
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
small intestine روده کوچک
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
small intestine معاء دقاق
small intestine روده باریک
small letter حرف ریز
small letters حروف کوچک چون bوa
small lot نوبه کم تعداد
small stuff ریسمان
small stuff طناب نازک
small sircraft هواپیمای کوچک
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small shot ساچمه
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
small-town شهرستانی
small clothes جامه بچه گانه
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
small beer چیز بی اهمیت
small beam تیرچه
small ball پرتاب بی حالت
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
small ale ابجو ابکی وارزان
small fry بچگانه
small fry کوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small beer ابجو پست وکم الکل
small bells زنگوله
small circle دایره صغیره سماوی
a small grimace اخم
a small grimace معوج سازی [صورت]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
small clothes نیم شلواری
small time ناچیز
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small cloths جامه بچگانه
small circle دایره صغیره
small talk حرف مفت
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small-scale مقیاس کوچک
small-scale بمقیاس کم
small-scale بمقدار کم
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale مقیاس کوچک
small scale بمقیاس کم
small scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms سلاحهای سبک
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
monkey business کچلک بازی
show business نمایشگری
line of business شاخه پیشه
relating to business <adj.> تجاری
line of business حرفه
line of business پیشه
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
mind your own business درفکر کار خودت باش
man of business وکیل گماشته
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
big business واحد تجاری بزرگ
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
one who transacts business with another معامل
graphics, business گرافیک
He is well versed in business . درامور با زرگانی کاملا" وارد است
business matters مسائل کسبی
business graphics گرافیکهای تجاری
business goods کالای تولیدی
business fluctuations نوسانات بازرگانی
hours of business ساعتهای کاری
initiated into business دست اندرکار
business firms بنگاههای انتقاعی
business failure ناکامی تجاری
business park [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
business law حقوق تجارت
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
carrying business صنعت حمل و نقل
transport business صنعت حمل و نقل
business hours ساعت اداری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com