English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
small circle دایره صغیره سماوی
small circle دایره صغیره
Other Matches
inner circle دایرهداخلی
circle گرفتن احاطه کردن
circle دور
circle مدورساختن
circle دورزدن
circle قلمرو
circle محفل حوزه
circle محیط دایره
circle دایره
circle eight چرخش با دایرهای بشکل 8لاتین
circle جفتی
circle دویدن در مسیر منحنی
circle of position دایرهای که از موضع نفرات عبور میکند دایره مکان نافر
circle of influence دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
circle graph نمودار دایرهای
great circle دایره عظیمه
azimuth circle دایره سمتیه
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
stalder circle اشتادلر
the vicious circle دور تسلسل
stalder circle چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
center circle دایره وسط زمین
center circle دایره میانی
tactile circle دایره بساوشی
stress circle دایره تنش
hrowing circle دایره پرتاب دیسک
color circle دایره رنگها
diffusion circle دایره پخش
dip circle میل سنج
north circle دایره شمالگان
hole circle گردی سوراخ
hour circle دایره ساعتی
hour circle نصف النهار حلقه مدرج
mohr's circle دایره مور
kick circle دایره 8/81 متری وسط میدان
leg circle جفتی
mohr's circle دایره موهر
mill circle چرخ اسیاب ژیمناستیک
hip circle چرخ جلو روی پارالل
parhelic circle هاله روشن بالای افق
pitch circle دایره گام
elevation circle قطاع درجه
face off circle هرکدام از پنج دایره کوچک مخصوص رویارویی
flank circle جفتی خرک
giant circle افتاب شکسته
great circle بزرگترین دایره محیط یک کره
great circle دایره عظیمه سماوی
semi circle نیم دایره
root circle دوره پای دندانه
half circle چرخش نمیدایره ژیمناست
marker circle دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
come full circle <idiom> کاملا برعکس
striking circle دایرهبرخورد
Arctic Circle مدار قطب شمال
vicious circle دور معیوب
vicious circle دور و تسلسل
station circle چرخههواشناسی
restricting circle دایرهممنوعه
dress circle صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
circle dodge گریز از حریف در مسیرمنحنی
unit circle دایره واحد [ریاضی]
area of a circle مساحت دایره [ریاضی]
circle chart گراف دایره ای [ریاضی]
circle chart نمودار دایره ای [ریاضی]
circumscribed circle دایره محیطی [ریاضی]
area of a circle مساحت صفحه [قرص شکل] [ریاضی]
outer circle دایرهخارجی
on-deck circle دررویدایره
turning circle دایره چرخش ناو
tip circle دوره نوک
throwing circle دایره پرتاب نیزه
three point circle قوس زمین زیر حلقه بسکتبال
aiming circle زاویه یاب فرماندهی
altitude circle صفحه ارتفاع سنج هواپیما
antarctic circle مدار قطب جنوب
arc de circle خمش
azimuth circle قطب نمای نجومی هواپیما زاویه یاب نجومی صفحه قطب نمای کشتی
azimuth circle سمت نما
turning circle دایره گردش
goal circle محدودهگل
centre circle دایرهمرکزی
central circle دایرهوسط
traffic circle دایرهی یک طرفه
winner's circle محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
vertical circle دایره قائم
vertical circle دایره عظیمه ماربر راس القدم و سمت القدم نافر
azimuth circle سمت گیر
small ad تبلیغ
small کوچک شدن یاکردن
It's too small آن خیلی کوچک است.
small جزئی کم
small غیر مهم
small دون
small کوچک
small خرده
small جزیی
small پست
small ریز
small کم
small بزرگ نه
small محقر خفیف
free throw circle دایره پرتاب ازاد
center ice circle داره میانی زمین
vicious circle of poverty دور باطل فقر
graduated circle of an alidade دایره مدرج زاویه یاب صفحه درجه دار زاویه سنج
centre of crest circle مرکز خمیدگی
perimeter [circumference] of a circle محیط دایره
tip circle diameter قطر دوره نوک
centre of crest circle مرکز انحنای ستیغ
prime vertical circle دایره قائم اصلی
great circle route مسیرقوس دایره عظیمه سماوی
secondary great circle دایره عظیمه ثانویه
great circle route کمان دایره عظیمه
centre face-off circle دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
inscribed circle [of a triangle] دایره [محاطی مثلث] [ریاضی]
small fry کوچک
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small talk حرف مفت
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small blade تیغکوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small fry بچگانه
small-town شهرستانی
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small change ناچیز
small change کم اهمیت
small change کم ارزش
small change پول خرد
small stuff طناب نازک
small scale مقیاس کوچک
small-town کم سروصدا
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
a small grimace اخم
a small grimace معوج سازی [صورت]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small-scale بمقیاس کم
small-scale بمقدار کم
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale بمقیاس کم
small scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small-time ناچیز
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small screen صفحهتلویزیون
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
small arms سلاحهای سبک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
a small car یک اتومبیل کوچک
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
Just a small portion. یک پرس کوچک
small-scale مقیاس کوچک
small stuff ریسمان
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small hours سحرگاهان
small time بی اهمیت
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
small craft کرجی ها
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail جزء کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small intestine روده کوچک
small intestine معاء دقاق
small intestine روده باریک
small letter حرف ریز
small letters حروف کوچک چون bوa
small lot نوبه کم تعداد
small cloths نیم شلواری
small cloths جامه بچگانه
small clothes جامه بچه گانه
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
he has small greek کمی یونانی میداند
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
small ale ابجو ابکی وارزان
small ball پرتاب بی حالت
small beam تیرچه
small beer چیز بی اهمیت
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
small beer ابجو پست وکم الکل
small bells زنگوله
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
great and small خردوبزرگ
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small clothes نیم شلواری
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small merchants کسبه جزء
small tool ابزار کوچک
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small timer ادم بی اهمیت
small print چاپ ریز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com