English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (8 milliseconds)
English Persian
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
small-town کم سروصدا
Other Matches
small country town شهرستان کوچک
town شهرک
from out of town از بیرون [از]
town شهر کوچک
town شهر
from out of town از خارج [از شهر]
Get out of town! <idiom> شوخی میکنی؟ [اصطلاح روزمره]
Get out of town! <idiom> جدی می گی؟ [اصطلاح روزمره]
It's all over town. <idiom> این خبر درشهر پراست.
out of town بیرون شهر
go to town <idiom>
new town شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
town شهر کوچک
town شهر
the town گردش وسیاخت درشهر
town شهرک
town قصبه
town شهر کوچک قصبه حومه شهر
town خرده شهر
town council انجمن شهر
country town شهرستان
principal town شهر عمده
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
town wall باروی شهر
town meeting انجمن شهری
They searched the whole town . تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
provincial town شهرستان
town manager شهردار انتصابی
town council انجمن شهرداری
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
George Town بندر جرج تاون
to patrol a town شهری را گشت زدن
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
satellite town پیراشهر
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
home town زادشهر
home town خاستگاه
home town زادگاه
home town شهر موطن
George Town نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
w kilometres of the town در2 کیلومتری شهر
Cape Town بندر کیپ تاون
shanty town حصیرآباد
shanty town کوخگاه
test town شهر مورد ازمایش
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
Road Town توانائیدرقضاوتعادلانه
town planner مهندس شهرساز
boom town شهرصنعتیشده
the outskirts of the town حومه شهر
test town شهرمورد نمونه گیری
shanty town بیغوله
shanty town گدامحله
we fixed in the town در شهر ماندیم
town houses گدا خانه دارالمساکین
town planning شهرسازی
town halls کاخ شهرداری
Company town شهرک کارگران
town halls تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall تالار انجمن شهر
town hall کاخ شهرداری
town house خانه شهری
town houses خانه شهری
town halls عمارت شهرداری
town halls تالار انجمن شهر
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
ghost town شهر متروک
town house گدا خانه دارالمساکین
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
town crier جارچی
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
town criers جارچی
town hall عمارت شهرداری
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
in the navel of the town در ناف شهر
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
county town شهر مقراستاندار
county town حاکم نشین استان
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
man a bout town ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
A single town and two different rates!. <proverb> یک شهر و دو نرخ؟!.
to paint the town red عربده کردن
small جزیی
small ریز
small بزرگ نه
small کم
small کوچک شدن یاکردن
small کوچک
small غیر مهم
small پست
small محقر خفیف
small جزئی کم
small دون
small خرده
It's too small آن خیلی کوچک است.
small ad تبلیغ
He is a bih shot ( noise ) in this town . جزو کله گنده های شهر است
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
a small grimace معوج سازی [صورت]
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
a small grimace اخم
small change پول خرد
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small-scale مقیاس کوچک
Just a small portion. یک پرس کوچک
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
a small car یک اتومبیل کوچک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
small screen صفحهتلویزیون
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small blade تیغکوچک
small change ناچیز
small change کم اهمیت
small change کم ارزش
small hours سحرگاهان
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small beer ابجو پست وکم الکل
small beer چیز بی اهمیت
small beam تیرچه
small ball پرتاب بی حالت
small ale ابجو ابکی وارزان
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
he has small greek کمی یونانی میداند
small bells زنگوله
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small detail جزء کوچک
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small craft کرجی ها
small cloths جامه بچگانه
small clothes جامه بچه گانه
small clothes نیم شلواری
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small circle دایره صغیره
small circle دایره صغیره سماوی
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
great and small خردوبزرگ
money of small d. پول خرد
small-scale بمقدار کم
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale مقیاس کوچک
small scale بمقیاس کم
small scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small-time ناچیز
small-scale بمقیاس کم
small time ناچیز
small fry بچگانه
small fry کوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small talk حرف مفت
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms سلاحهای سبک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small time بی اهمیت
to grind small خوب نرم کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
small cloths نیم شلواری
small print چاپ ریز
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small print حروف چاپی ریز
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small minded کوته نظر
small merchants کسبه جزء
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small shot ساچمه
small sircraft هواپیمای کوچک
they sing small now سرافکنده شده اند
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
small truck کامیون کوچک
small tool ابزار کوچک
small timer ادم بی اهمیت
small stuff ریسمان
small stuff طناب نازک
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small lot نوبه کم تعداد
small letters حروف کوچک چون bوa
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com