Dictiornary-Farsi | smooth-talking | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 98 (5 milliseconds)

English	Persian
smooth-talking	مطمئنومتقاعدکننده


Other Matches

he kept on talking	گفت
now you're talking	این شدحرف حسابی
talking to	سرزنش رسمی
he was talking at him	بدرمیگفت که دیواربشنود
talking to	اخطار
talking to	تنبیه
talking-to	سرزنش رسمی
talking-to	نصیحت توبیخ
talking-to	اخطار
talking-to	تنبیه
talking	سخنگو
talking	ناطق
he was talking about me	درخصوص من صحبت می کرد
he kept on talking	همچنان سخن میگفت
he kept on talking	هی حرف
he kept on talking	زد
he kept on talking	هی سخن
it is of no use talking	سخن گفتن سودی ندارد
talking to	نصیحت توبیخ
But no one was ever talking about that!	اما هیچکس در آن مورد حرفی نزد!
We were just talking about you.	الان داشتیم حرف تورامی زدیم
What's it [all] about? [ What are you talking about?]	موضوع چه است؟ [از چه چیزی حرف می زنی؟]
Not to know what one is talking about.	از موضوع ( مرحله )پرت بودن
talking of ...	حال که صحبت از...... بمیان امد
Stop talking! <idiom>	ساکت باش!
Please face me when I'm talking to you.	لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
The professor knows what he is talking about.	استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
talking machine	گرامافون
stock talking	سیاهه برداری از موجودی
talking is not permitted	سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
sleep talking	خواب گفتاری
talking computer	کامپیوتر سخنگو
She was talking to (with ) a friend .	داشت با دوستش صحبت می کرد
They were talking in Spanish .	بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
Talking of Europe ,please allow me …	حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
talking machine	دستگاه ضبط صوت
talking books	صفحه گرامافون مخصوص تدریش زبان وغیره
talking book	صفحه گرامافون مخصوص تدریش زبان وغیره
talking points	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking point	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
They were stI'll talking away at midnight.	تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
smooth	ملایم
smooth	صیقلی
smooth	دلنواز روان کردن
smooth	بی مو
smooth something over <idiom>	بهتریا قابل تحمل تر شدن
smooth	ارام کردن تسکین دادن
smooth	صاف کردن بدون اشکال بودن
smooth	هموار کردن
smooth	بی تکان
smooth	سلیس
smooth <adj.>	بدون دشواری
smooth <adj.>	روان [اصطلاح مجازی]
smooth <adj.>	نرم وقابل انعطاف
smooth <adj.>	ملایم
smooth <adj.>	لطیف
smooth <adj.>	نرم
smooth	صاف
smooth	قسمت صاف هر چیز
smooth	صافکاری کردن
smooth	هموار
smooth	نرم روان
smooth	صاف شدن ملایم شدن
smooth	بی تکان صاف کردن
smooth	سطح صاف
smooth	نرم روان سلیس
smooth	ارام
smooth see	دریای ارام
smooth breathing	نام این نشان
smooth break	سطح گسیختگی
smooth bore	جنگ افزار لوله صاف و بدون خان
smooth bore	جنگ افزار بدون خان
smooth surface	رویه صاف
to smooth a difficulty	اشکالی را رفع یا برطرف کردن
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
it is smooth out side	از بیرون صاف است
smooth delivery	تحویل بی اشکال
smooth function	تابع همواری [ریاضی]
smooth muscle	ماهیچه صاف
smooth muscule	عضله صاف
smooth plane	رنده صاف کاری
smooth breathing	که دردستوریونانی عدم تلفظ حرف اول رامیرساند
the rough and the smooth	اسایش وسختی
to smooth the brow	گره از جیب گشادن
smooth with the plane	رنده کردن
smooth tongued	خوش بیان چاپلوس
smooth tongued	چرب زبان
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن
smooth scrolling	حرکت هموار
to smooth over a fault	عیب یا تقصیری را پوشاندن
Nice and smooth.	صاف وصوف
To smooth out a cloth by ironing it .	پارچه را با اطوصاف کردن
quasi smooth flow	جریان نیمه ارام یا شبه ارام
shotgun (smooth-bore)	تفنگشکاری
smooth core armature	ارمیچر با هسته صاف
smooth plaster surface	پاکیزه کردن