Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (4 milliseconds)
English
Persian
snow cave
اتاق برفی
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
cave
شکفت
to cave in
فروکشیدن
cave in
فروریختگی
cave-in
فروریختگی
to cave in
فرو ریختن
[ساختمان]
to cave in
نشست کردن
cave in
<idiom>
ضعیف ومجبور به تسلیم شدن
cave
فرو ریختن
cave
درغارجادادن حفر کردن
to cave in
متلاشی شدن
[ساختمان]
cave
مقعر مجوف کردن
to cave in
خراب شدن
[ساختمان]
cave
زاغه مهمات
cave
کاو
cave
مجوف
cave
غار
idols of the cave
اوهام شخصی
they took refuge in a cave
در غاری پنهان شدند
idols of the cave
اوهام ناشی از حالات ویژه هر کس
cave dweller
غارنشین
they took refuge in a cave
بغاری پناه بردند
cave-ins
فروریختگی
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow
برف
snow
برف باریدن
snow under
شکست فاحش خوردن
to d. with snow
ازبرف
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow course
برف راهه
to d. with snow
پوشاندن
snow under
مستغرق ساختن
snow
برفک
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow
برف امدن
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow shoe
کفش
snow shoe
برفی
snow white
سفید یکدست
snow shovel
پارو
snow survey
برفسنجی
snow plough
برف پاک کن
snow storm
کولا ک برف
snow tire
تایریخ شکن
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow tractor
تراکتور برف
snow thrower
برف خور
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
to shovel snow
با بیل برف کندن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
packed snow
برف فشرده شده
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow guard
محافظبرف
snow shower
بارشبرف
Snow thaws.
برف آب می شود
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
cloggy snow
برف چسبناک
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow charge
بار برف
new fallen snow
برف تازه
snow slip
بهمن
snow-white
سفید
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow devil
بهمن
snow clad
برف پوشیده
snow clad
پر برف
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow gage
برفسنج
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball
گلوله برف
snow ball
با گلوله برف زدن
snow line
خط برف
snow flake
یکجور گل حسرت
snow covers
برف پشته
snow clad
برف پوش
snow drift
توده برف
snow fence
دیواره برفگیر
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow drift
برف انبار
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow fence
حفاظ برف
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
snow ball tree
گل بدماغ
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com