Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
snow gauge
برف سنج
Search result with all words
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
gauge
سنج
gauge
گیج
gauge
اشل اندازه گیر
gauge
اندازه تفنگ
gauge
سنجیدن نمونه
gauge
معیار
gauge
اندازه گیر
to take the gauge of
اندازه گرفتن
to take the gauge of
براوردکردن تخمین زدن
b & s gauge
اندازه براون- شارپ سیم
gauge
اندازه گرفتن
gauge
اندازه اندازه گیر
gauge
ازمایش کردن
gauge
اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauge
مقیاس معیار
gauge
درجه
gauge
اندازه
gauge
پیمانه
gauge
پیمانه کردن
gauge
ضخامت ورق فلزی یاقطر سیم و غیره
bevel gauge
گونیای فارسی
temporary gauge
اشل موقت
street gauge
الگوی سطح راه
strain gauge
کشش سنج
standard gauge
اندازه معمولی
staff gauge
اشل دستی
staff gauge
اشل اندازه گیری ارتفاع اب رودخانه
steam gauge
بخار سنج
sloping gauge
اشل شیبدار
line gauge
خط کش مدرج
line gauge
وسیله اندازه گیری کلفتی خط ضخامت سنجی خط
rain gauge
باران سنج
ppi gauge
معیار سنجش استاندارد بار معیار سنجش ابعاد استانداردبستههای پستی
ionization gauge
سنجه یونش
pressure gauge
فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure gauge
فشارسنج
rainfall gauge
باران سنج
sea gauge
اب نشین کشتی
joiner's gauge
خط کش تیره دار
temporary gauge
اشل موقتی
wire gauge
مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز
wire gauge
معیار ضخامت سیم
exterior gauge
درجهبازی
seam gauge
اندازهگیریدرزلباس
fuel gauge
نمایشبنزین
gauge rod
چوباندازهگیری
mitre gauge
فشارسنج
temperature gauge
صفحهدما
wind gauge
دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge
بادسنج
thickness gauge
ضخامت سنج
tide gauge
جزرو مد نما
to gauge a person
گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
to gauge a vessel
مظروف فرفی راپیمودن یااندازه گرفتن
to gauge rainfall
مقداربارندگی راسنجیدن یااندازه گرفتن
to gauge wind
نیروی بادراسنجیدن
water gauge
اندازه اب نما
water gauge
اب پیم
tuning gauge
دریچهصدا
gauge=gage
اندازه
gauge=gage
پیمانه
gauge=gage
اندازه کردن اشل
gauge=gage
مدرج کردن
gauge cock
اندازه نما
tape gauge
اشل زنجیری
gauge railway
فاصله استاندارد دو ریل موازی راه اهن
broad gauge
ریل راه اهن خیلی دور از هم
gauge glass
درجه اب
gauge pressure
فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
gage=gauge
پیمانه اندازه
gage=gauge
درجه
gage=gauge
مدرج کردن
hook gauge
اشل قلاب شکل نوک تیز
gauge lamp
لامپ داشبورد
gage=gauge
اندازه زدن اشل
dial gauge
قطر
gauge tube
لوله پیتو
gauge=gage
درجه
gauge=gage
شابلن
gage=gauge
شابلون
water pressure gauge
اندازهفشارآب
inductance strain gauge
تغییر بعدسنج القائی
rain gauge recorder
اندازه بارش ثبت شده
propellant level gauge
درجهسطحپروانه
mitre gauge slot
شکاففشارسنج
tank gauge float
درجهشناورتانکر
automatic tank gauge
تانکردرجهدارخودکار
american wire gauge
اندازه امریکایی سیم
birmingham wire gauge
اندازه بیرمنگامی سیم
water staff gauge
اشل اندازه گیری عمق اب
cylinder pressure gauge
فشارسنجسیلندر
stubs wire gauge
اندازه بیرمنگامی سیم
gas level gauge
دستگاه اندازه گیری سطح بنزین
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
To gauge the situation and act accordingly.
حساب کار خود را کردن
rain gauge station
ایستگاه باران سنجی
snow under
مستغرق ساختن
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow
برف
snow
برفک
to d. with snow
ازبرف
snow under
شکست فاحش خوردن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow course
برف راهه
snow
برف باریدن
snow
برف امدن
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow
پوشاندن
brown & sharpe wire gauge
اندازه براون- شارپ سیم
direct-reading rain gauge
اندازه مقدار بارش مستقیم
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
to shovel snow
با بیل برف کندن
snow thrower
برف خور
corn snow
تگرگ
snow tractor
تراکتور برف
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow guard
محافظبرف
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow-white
سفید برفی
snow-white
برفام
snow-white
سفید
intermittent snow
بارشمتناوببرف
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
cloggy snow
برف چسبناک
snow shower
بارشبرف
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
packed snow
برف فشرده شده
Snow thaws.
برف آب می شود
new fallen snow
برف تازه
snow clad
برف پوش
snow covers
برف پشته
snow drift
توده برف
snow drift
برف انبار
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow fence
حفاظ برف
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow flake
یکجور گل حسرت
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow clad
پر برف
snow clad
برف پوشیده
snow charge
بار برف
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow slip
بهمن
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave
اتاق برفی
snow gage
برفسنج
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow plough
برف پاک کن
snow shoe
کفش
snow shoe
برفی
snow storm
کولا ک برف
snow survey
برفسنجی
snow tire
تایریخ شکن
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
snow blind
برف کور
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow devil
بهمن
snow leopard
یوز پلنگ
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow line
خط برف
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow shovel
پارو
snow ball
با گلوله برف زدن
snow ball
گلوله برف
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com