English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
snow gauge برف سنج
Search result with all words
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
gauge سنج
gauge گیج
gauge اشل اندازه گیر
gauge اندازه تفنگ
gauge سنجیدن نمونه
gauge معیار
gauge اندازه گیر
to take the gauge of اندازه گرفتن
to take the gauge of براوردکردن تخمین زدن
b & s gauge اندازه براون- شارپ سیم
gauge اندازه گرفتن
gauge اندازه اندازه گیر
gauge ازمایش کردن
gauge اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauge مقیاس معیار
gauge درجه
gauge اندازه
gauge پیمانه
gauge پیمانه کردن
gauge ضخامت ورق فلزی یاقطر سیم و غیره
bevel gauge گونیای فارسی
temporary gauge اشل موقت
street gauge الگوی سطح راه
strain gauge کشش سنج
standard gauge اندازه معمولی
staff gauge اشل دستی
staff gauge اشل اندازه گیری ارتفاع اب رودخانه
steam gauge بخار سنج
sloping gauge اشل شیبدار
line gauge خط کش مدرج
line gauge وسیله اندازه گیری کلفتی خط ضخامت سنجی خط
rain gauge باران سنج
ppi gauge معیار سنجش استاندارد بار معیار سنجش ابعاد استانداردبستههای پستی
ionization gauge سنجه یونش
pressure gauge فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure gauge فشارسنج
rainfall gauge باران سنج
sea gauge اب نشین کشتی
joiner's gauge خط کش تیره دار
temporary gauge اشل موقتی
wire gauge مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز
wire gauge معیار ضخامت سیم
exterior gauge درجهبازی
seam gauge اندازهگیریدرزلباس
fuel gauge نمایشبنزین
gauge rod چوباندازهگیری
mitre gauge فشارسنج
temperature gauge صفحهدما
wind gauge دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge بادسنج
thickness gauge ضخامت سنج
tide gauge جزرو مد نما
to gauge a person گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
to gauge a vessel مظروف فرفی راپیمودن یااندازه گرفتن
to gauge rainfall مقداربارندگی راسنجیدن یااندازه گرفتن
to gauge wind نیروی بادراسنجیدن
water gauge اندازه اب نما
water gauge اب پیم
tuning gauge دریچهصدا
gauge=gage اندازه
gauge=gage پیمانه
gauge=gage اندازه کردن اشل
gauge=gage مدرج کردن
gauge cock اندازه نما
tape gauge اشل زنجیری
gauge railway فاصله استاندارد دو ریل موازی راه اهن
broad gauge ریل راه اهن خیلی دور از هم
gauge glass درجه اب
gauge pressure فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
gage=gauge پیمانه اندازه
gage=gauge درجه
gage=gauge مدرج کردن
hook gauge اشل قلاب شکل نوک تیز
gauge lamp لامپ داشبورد
gage=gauge اندازه زدن اشل
dial gauge قطر
gauge tube لوله پیتو
gauge=gage درجه
gauge=gage شابلن
gage=gauge شابلون
water pressure gauge اندازهفشارآب
inductance strain gauge تغییر بعدسنج القائی
rain gauge recorder اندازه بارش ثبت شده
propellant level gauge درجهسطحپروانه
mitre gauge slot شکاففشارسنج
tank gauge float درجهشناورتانکر
automatic tank gauge تانکردرجهدارخودکار
american wire gauge اندازه امریکایی سیم
birmingham wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
water staff gauge اشل اندازه گیری عمق اب
cylinder pressure gauge فشارسنجسیلندر
stubs wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
gas level gauge دستگاه اندازه گیری سطح بنزین
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
To gauge the situation and act accordingly. حساب کار خود را کردن
rain gauge station ایستگاه باران سنجی
snow under مستغرق ساختن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow برف
snow برفک
to d. with snow ازبرف
snow under شکست فاحش خوردن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow course برف راهه
snow برف باریدن
snow برف امدن
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow پوشاندن
brown & sharpe wire gauge اندازه براون- شارپ سیم
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
to shovel snow با بیل برف کندن
snow thrower برف خور
corn snow تگرگ
snow tractor تراکتور برف
snow job <idiom> لاف زدن
snow guard محافظبرف
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow-white سفید برفی
snow-white برفام
snow-white سفید
intermittent snow بارشمتناوببرف
continuous snow بارشبرفدائمی
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow توده برف
cloggy snow برف چسبناک
snow shower بارشبرف
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
packed snow برف فشرده شده
Snow thaws. برف آب می شود
new fallen snow برف تازه
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow drift برف انبار
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow fence دیواره برفگیر
snow fence حفاظ برف
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow clad پر برف
snow clad برف پوشیده
snow charge بار برف
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow slip بهمن
snow berry گل برف
snow berry گل مروارید
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow gage برفسنج
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow shoe کفش
snow shoe برفی
snow storm کولا ک برف
snow survey برفسنجی
snow tire تایریخ شکن
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow white سفید یکدست
snow white مثل برف سفید اسم خاص
snow blind برف کور
surmounted with snow پوشیده از برف
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow devil بهمن
snow leopard یوز پلنگ
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow line خط برف
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow shovel پارو
snow ball با گلوله برف زدن
snow ball گلوله برف
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com