English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (9 milliseconds)
English Persian
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
goose قاز
goose علامت سکوت
goose اتو کردن هیس
goose اتو
goose غاز
goose ماده غاز
goose گوشت غاز
goose ساده لوح واحمق
goose سیخ زدن به شخص
goose به کفل کسی سقلمه زدن
goose مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
goose grass رشدوک
goose neck زانو
goose flesh یا ترس
goose flesh ترکیدگی پوست بدن در اثرسرما
ember goose غواص
goose grass گورکک
goose grass علف ماست
goose neck زانویی
goose skin ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
goose step قدم اهسته
goose step رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
goose step پا دادن
cook one's goose <idiom> شانس کسی رااز اوگرفتن
goose pimples gooseflesh
bernicle goose سرخاب
goose-step قدم اهسته
goose-stepping قدم اهسته
goose-stepped رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
cook one's goose <idiom> نقش بر آب کردن
goose-stepped قدم اهسته
goose-steps قدم اهسته
goose-steps رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-step رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
ember goose اسفرود بیدم
goose-stepping رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
wild goose chase <idiom> ناامیدانه جستجو کردن
mother goose stakes مسابقه کره مادیانهای سه ساله
be unable to say boo to a goose بزدل
be unable to say boo to a goose کمرو
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
wild-goose chases تلاش بیهوده
be unable to say boo to a goose بسیار ترسو
to goon a wild goose chase درپی کارغیرعملی یامحال رفتن
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper ! آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
kill the goose that layed the golden egg <idiom> از بین بردن چیز با ارزش
snow under مستغرق ساختن
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
to d. with snow پوشاندن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow under شکست فاحش خوردن
snow course برف راهه
to d. with snow ازبرف
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow برف
snow برف باریدن
snow برف امدن
snow برفک
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
Snow thaws. برف آب می شود
snow white سفید یکدست
snow white مثل برف سفید اسم خاص
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow tire تایریخ شکن
snow survey برفسنجی
snow storm کولا ک برف
snow shovel پارو
snow shoe برفی
snow shoe کفش
snow plough برف پاک کن
snow plough برف پران
snow plough برف روب
surmounted with snow پوشیده از برف
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
cloggy snow برف چسبناک
to shovel snow با بیل برف کندن
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow job <idiom> لاف زدن
packed snow برف فشرده شده
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow shower بارشبرف
snow guard محافظبرف
intermittent snow بارشمتناوببرف
continuous snow بارشبرفدائمی
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow berry گل مروارید
snow berry گل برف
new fallen snow برف تازه
snow-white سفید
snow-white برفام
snow-white سفید برفی
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow devil بهمن
snow slip بهمن
snow clad برف پوشیده
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow gauge برف سنج
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow leopard یوز پلنگ
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball گلوله برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow gage برفسنج
snow flake یکجور گل حسرت
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow drift توده برف
snow fence دیواره برفگیر
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow fence حفاظ برف
snow clad پر برف
snow drift برف انبار
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
snow ball tree گل بدماغ
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
snow blower [rotary snowplough] برف خور
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
What is good for the goose is good for the gander . One cant apply double standards . یک بام ودو هوانمی شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com