Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
English
Persian
snow grouse
بعدا پرسیده شود
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
grouse
نوعی رنگ قهوهای
grouse
با قرقره
grouse
:
black grouse
نوعی باقرقره بزرگ
to grouse
[about somt.]
غرغر کردن
[درباره چیزی]
sand grouse
باقرقره شن زار
ruffed grouse
کبک
ruffed grouse
قرقاول
to grouse
[about somt.]
گله کردن
[درباره چیزی]
to grouse
[about somt.]
ناله کردن
[درباره چیزی]
to grouse
[about somt.]
نق نق زدن
[درباره چیزی]
to grouse
[about somt.]
قر زدن
[درباره چیزی]
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow under
مستغرق ساختن
to d. with snow
ازبرف
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow course
برف راهه
snow under
شکست فاحش خوردن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
to d. with snow
پوشاندن
snow
برفک
snow
برف باریدن
snow
برف
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برف امدن
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow shoe
برفی
snow storm
کولا ک برف
snow survey
برفسنجی
snow tire
تایریخ شکن
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow shoe
کفش
snow plough
برف پاک کن
snow shovel
پارو
snow fence
حفاظ برف
continuous snow
بارشبرفدائمی
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
to shovel snow
با بیل برف کندن
packed snow
برف فشرده شده
snow tractor
تراکتور برف
snow thrower
برف خور
cloggy snow
برف چسبناک
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow job
<idiom>
لاف زدن
Snow thaws.
برف آب می شود
snow shower
بارشبرف
snow guard
محافظبرف
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave
اتاق برفی
new fallen snow
برف تازه
snow slip
بهمن
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white
سفید
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow devil
بهمن
snow charge
بار برف
snow flake
دانه برف
snow leopard
یوز پلنگ
snow flake
برف ریزه
snow flake
یکجور گل حسرت
snow job
سرهم بندی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow gage
برفسنج
snow goggles
عینک افتابگیر
snow job
ماست مالی
snow goggles
عینک توفان
snow flake
برف دانه
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow fence
دیواره برفگیر
snow clad
برف پوشیده
snow clad
پر برف
snow clad
برف پوش
snow line
خط برف
snow ball
با گلوله برف زدن
snow covers
برف پشته
snow ball
گلوله برف
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow gauge
برف سنج
snow drift
برف انبار
snow drift
توده برف
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snow ball tree
گل بدماغ
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com