Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (2 milliseconds)
English
Persian
snow inlet
دریچه ریزش برف
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
inlet
خلیج کوچک
inlet
شاخابه
inlet
فرورفتگی ورخنه کوچک دریچه ورودی رخنه
inlet
دهانه
inlet
ورود دخول
inlet
ورودی
inlet
خور راه دخول
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
inlet port
سوپاپ ورودی
filling inlet
فضایدرونی
inlet hose
شلنگداخلی
drop inlet
دریچه ریزش
main inlet
دهانهاصلی
inlet duct
مجرای ورودی
water inlet
ورودآب
inlet valve
سوپاپ گاز
coolant inlet
سردکنندهدرونی
inlet splitter
شکافنده ورودی
inlet manifold
مانیفولد ورودی
street inlet
دریچه ورود فاضلاب سطحی
inlet valve
دریچه مکش
variable inlet
ورودی متغیر موتور مکنده هوا
air inlet
راهدخولهوا
kerb inlet
روزنه یا منفذی که در زیرجدول جهت عبور اب باران تعبیه میشود
inlet valve
سوپاپ ورودی
inlet port
دریچه ورودی
inlet time
زمان ورود
secondary inlet
دومینوردی
air inlet pipe
لوله هواگیر
inlet guide vane
تیغههای خنک کننده جریان ورودی
inlet pipe connection
اتصال لوله ورودی
condenser backwash inlet
دهانهانقباضموجبرگردان
air inlet control
کنترلراهدخولهوا
foam inlet tube
لوله ورودی کف
air-inlet grille
پنجرهورودیهوا
engine air inlet
مدخلموتورهوا
compressor inlet temperature
دمای گازهای ورودی کمپرسور
compressor inlet pressure
فشار در قسمت ورودی کمپرسور
cold air inlet
راهدخولهوایخنک
gas inlet valve needle
سوزن شیرورودی بنزین
lift-fan air inlet
مدخلهوایهواکششچپ
gas inlet valve needle
ژیگلور بنزین
to d. with snow
پوشاندن
snow course
برف راهه
to d. with snow
ازبرف
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under
مستغرق ساختن
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow
برفک
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برف امدن
snow
برف باریدن
snow under
شکست فاحش خوردن
snow
برف
snow white
سفید یکدست
packed snow
برف فشرده شده
snow plough
برف پران
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
snow plough
برف پاک کن
snow shoe
کفش
snow shoe
برفی
snow shovel
پارو
snow storm
کولا ک برف
snow survey
برفسنجی
snow tire
تایریخ شکن
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
to shovel snow
با بیل برف کندن
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow job
<idiom>
لاف زدن
Snow thaws.
برف آب می شود
cloggy snow
برف چسبناک
snow shower
بارشبرف
snow guard
محافظبرف
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow tractor
تراکتور برف
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow thrower
برف خور
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow plough
برف روب
snow-white
سفید
new fallen snow
برف تازه
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow slip
بهمن
snow devil
بهمن
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow cave
اتاق برفی
snow covers
برف پشته
snow flake
برف ریزه
snow flake
یکجور گل حسرت
snow gage
برفسنج
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow line
خط برف
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow ball
با گلوله برف زدن
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow flake
برف دانه
snow flake
دانه برف
snow charge
بار برف
snow clad
برف پوشیده
snow clad
پر برف
snow clad
برف پوش
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow ball
گلوله برف
snow drift
توده برف
snow drift
برف انبار
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow fence
حفاظ برف
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snow ball tree
گل بدماغ
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com